شرکتهای معدودی به بزرگی دیزنی میشناسیم و تعداد استودیوهایی که میتوانند با دیزنی در ساخت انیمیشن رقابت کنند، از آن هم کمتر است. دیزنی از اوایل دههی ۱۹۳۰ مشغول ساخت فیلمها و مجموعههای تلویزیونی بوده و میزان محتوای عرضهشده توسط این شرکت روزبهروز بیشتر میشود. با این اوصاف گاهی برای طرفداران دیزنی، برتری کیفیت بر کمیت زیر سؤال میرود.
با گذر ایام، منطقی است که صنعت فیلم نیز تغییر کند. فیلمهای مدرن دیزنی برای مخاطبان جدیدی ساخته میشوند، اما در مقایسه با کلاسیکهای محبوب طرفداران، همیشه خوب عمل نمیکنند. این نکته ممکن است دلایل زیادی داشته باشد، از محتوای بازیافتشده گرفته تا شخصیتهای نه چندان جالب، اما چند نکتهی منفی در فیلمهای مدرن دیزنی وجود دارد که در گذشته به چشم نمیخورد؛ از قابل پیشبینیبودن خط داستانی گرفته تا ساخت زیاد دنبالهها.
۹. بسیاری از داستانهای جدید دیزنی قابل پیشبینیاند
بیشتر فیلمهای جدیدتر دیزنی، داستانهای قابل پیشبینی دارند. داستانها خلق میشوند تا جالب و خانوادگی باشند، که چیز بدی نیست، اما باعث میشود روایت داستان چنان خشک شود که مخاطبان متوجه شوند قرار است چه اتفاقی بیفتد. شکی در این نیست که قهرمان همیشه در پایان ماجرا پیروز خواهد شد.
برای مثال فیلم «رایا و آخرین اژدها» (Raya and the Last Dragon) داستانی مشابه فیلمهای قبلی دارد، که در آن شخصیت اصلی باید به خاطر مردمانش، تهدیدی شیطانی را از میان بردارد. وقتی ایدهای چنین آشنا است- که ایدههای دیزنی اغلب همینطور هستند- مخاطبان پایان داستان را حدس خواهند زد. فکر کنید ببینید چند انیمیشن دیگر دیزنی با همین موضوع به خاطر دارید؟
۸. فیلمهای مدرن دیزنی فرنچایزمحور هستند
در سالهای اخیر دیزنی شروع به خلق فرنچایزهایی از فیلمهایش کرده است. بیشتر داستانهای مدرن این کمپانی بزرگ، مخصوصاً محبوبترینهایشان، دنبالهای دارند. این کار فرصت ساخت آثار جدید و جذاب را از بین میبرد. فرنچایز «یخزده» (Frozen) که قسمت اولش خوب بود و بسیار هم پرطرفدار شد، مثال بسیار خوبی از این موضوع است، چرا که داستانی دربارهی پذیرش خود و عشق خواهرانه از آن زمان تبدیل به دو فیلم سینمایی و چند فیلم کوتاه شده است.
محبوبیت «یخزده» به آن فرصت خوبی میدهد تا فیلمهای لایواکشن، لوازم جانبی و محتوای ادامهدار تولید کند. این چیزها به محبوبیت فیلم میافزایند و چرخهای از مواد و داستانهای بازیافتی تولید میکنند و خب پولسازند. فیلم اول بهتنهایی فیلمی عالی میبود، اما موفقیت آن منجر به تولید محتوای بیشتری شد، در حالی که منابع و عایدی حاصل از آن میتوانست خرج خلق داستانهای جدیدی شود.
۷. فیلمهای مدرن دیزنی از داستانهای قدیمی استفاده میکنند
دیزنی همیشه منبع بازگویی قصههای پریان قدیمی بوده است. بازگویی این قصههای کهن بخشی از جذابیت انیمیشنهای کلاسیک دیزنی به شمار میروند، اما با گذشت دههها از این تاکتیک فاصله گرفتهاند. داستانهای بیشماری دربارهی شاهزادهخانمها، شاهزادههای همراهشان، و ماجراجوییهای آنان وجود دارد.
یکی از جدیدترین بازگوییهای دیزنی «گیسوکمند» (Tangled) است، که بر اساس قصهی راپونزل ساخته شده است. فیلم روایت خلاقانهای را پیش میگیرد و شخصیتهای جدیدی را به راپونزل معرفی میکند، اما همان مسیری را پیش میگیرد که دیزنی از سال ۱۹۳۷، موقع معرفی سفیدبرفی، اولین شاهزادهخانمشان، از آن استفاده میکرده است.
۶. فیلمهای مدرن دیزنی حس خاطرهانگیزی ندارند
گروه بزرگی از مخاطبان دیزنی، بزرگسالانی هستند که با تماشای فیلمهای کلاسیک دیزنی بزرگ شدهاند. کودکی آنها تحت تأثیر انیمیشنهای دوبعدی و بسیاری از آلبومهای موسیقی متن این فیلمها بوده است. این فیلمها حسی نوستالژیک در طرفداران پابهسن گذاشته ایجاد میکنند، که باعث میشود دوباره به فیلمهای دیزنی بازگردند.
فیلمهای جدید این جذابیت را ندارند، چرا که حس کلاسیکها را القا نمیکنند. زمانه در حال تغییر است، و با پیشرفت دیزنی، مخاطبان مسنتر ممکن است علاقهشان را به فیلمهای جدید و پرزرق و برق از دست بدهند.
«شاهدخت و قورباغه» (The Princess and the Frog)، فیلمی شاد و یکی از آخرین انیمیشنهای دوبعدی دیزنی دربارهی شاهزادهخانمهاست، که شاید همان حس و حال قدیمی را القا میکند و در عین حال، با کلاسیکهای پیش از خود هم تفاوت دارد.
۵. بعضی از فیلمهای دیزنی از ساخت نسخهی لایواکشن سود نمیبرند
با اینکه بعضی فیلمها برای دنیای لایواکشن مناسباند بعضی دیگر نیستند. دیزنی با بازسازیهای لایواکشن خود بازار جدیدی را کشف کرد، و همزمان با معرفی طرفداران جدید به داستانهای قدیمی، سعی کرد علاقهی مخاطبان مسنتر را نیز جلب کند. این تلاش تحسینبرانگیزی است، اما حقیقتاً بعضی داستانهای کلاسیک دیزنی مانند «کتاب جنگل» (The Jungle Book) برای واقعگرایی لایواکشن مناسب نیستند.
«کتاب جنگل» انیمیشنی پر از سکانسهای رنگارنگ، موسیقی، و طراحی شخصیت خاص و جذاب بود. این ویژگیها که به محبوبیت فیلم میافزاید، در نسخهی لایواکشن که حیوانات در آن ظاهر طبیعیتری دارند، دیده نمیشود.
۴. فیلمهای مدرن کمی در دیزنی دربارهی بزرگشدن ساخته میشوند
علیرغم اینکه فیلمهای دیزنی مخاطبان جوانتر را هدف قرار داده است، بسیاری از فیلمهای مدرن این شرکت در روایتهای مربوط به فرایند بزرگشدن، کم و کاستی دارند. وقتی از کلاسیکهایی چون «پیتر پن» (Peter Pan) و «روباه و سگ شکاری» (The Fox and The Hound) صحبت میکنیم، بحثهای بسیاری را دربارهی تغییر و رشد شخصی مطرح میکند. در بسیاری از فیلمهای قدیمی، همواره به گونهای به فرایند بزرگشدن و مسئولیتپذیری اشاره میشد.
در مقابل، وقتی به داستانهایی دربارهی سختیهای کودکی فکر میکنیم، تنها دو فیلم مدرن به ذهن میآیند؛ «درون و بیرون» (Inside Out) و «قرمز شدن» (Turning Red)، که هر دو داستانهای سرراستی دربارهی دختران جوان در جریان تغییراتی که در زندگیشان رخ میدهد هستند. فیلمهای مدرن دیگر بیشتر بر ماجراجوییهای بزرگ یا مشکلات بزرگتر تمزکز دارند، در حالی که ممکن است مخاطبان به داستانی نیاز داشته باشند که بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
۳. شخصیتهای شروری که خوب پرداخت شده باشند، به طرز مشکوکی کم هستند
وقتی اسم دیزنی به میان میآید، جز شاهزادهخانمها و شاهزادههای سوار بر اسب سپید، اسکار، هادس و اورسولا همه نامهای آشنایی هستند که به ذهن میآیند.. اما این شخصیتهای شرور در فیلمهای مدرنتر، رقیب شایستهای ندارند. اخیراً شخصیتهای شرور اصلی فیلمهای دیزنی اغلب از میان افراد آشنا هستند تا طرفی خارجی. «افسون» (Encanto) علیرغم اینکه یک شخصیت شرور واقعی ندارد، از این منظر، مثال خوبی از یک فیلم سرشار از پیچیدگی است.
«افسون» عمو برونوی گمشده را بهعنوان شخصیت شرور داستان معرفی میکند، و در انتها نشان میدهد که او آنقدرها هم بد نیست. از سویی، مادربزرگ هم در قامت شخصیت منفی نمود پیدا میکند. مشکلات به سوی ماریبل و خانوادهاش بازمیگردد و اینکه چطور روابط آشفتهشان دارد بر تواناییهای مدریگل اثر میگذارد. این الزاماً چیز بدی نیست، اما در بسیاری از داستانها، مخصوصاً داستانهای ماجراجویانه، خوب است که دو گروه مخالف داشته باشیم.
۲. از یک سبک انیمیشن جدید بیش از حد استفاده شده است
همیشه سطح خاصی از وضوح را در انیمیشنها میبینیم، اما این موضوع در انیمیشنهای مدرن مطرح نیست. دیزنی بیشتر از یک دهه است که دارد از یک سبک انیمیشن سهبعدی با چشمهای درشت و ویژگیهای اغراقشده استفاده میکند. اولین نمونهی این انیمیشن در سال ۲۰۰۵ و در «جوجه کوچولو» (Chicken Little) بود و دیزنی همچنان از این سبک استفاده میکند.
با اینکه سبک سهبعدی ویژگیهای خاصی به طراحی شخصیتهای «جوجه کوچولو» اضافه میکند، اما وقتی بارها در چندین فیلم از آن استفاده کنیم، دیگر اینطور نخواهد بود. «گیسوکمند»، «یخزده» و «شش قهرمان بزرگ» (Big Hero 6) هم در همین گروه قرار میگیرد، چرا که همهی این فیلمها شخصیتهای واضحی با انیمیشن و ظاهر مشترک دارند.
۱. دنبالههای بسیار زیادی ساخته شده است
وقتی فیلمی با موفقیت عظیم و مخاطبان حمایتگر روبهرو میشود، احتمال اینکه کمپانی سازنده تصمیم به ساخت دنبالهای بگیرد بالا میرود. دیزنی هم از این روند پیروی میکند، و بسیاری از فیلمهای بزرگش دنبالههایی دارند، حتی اگر نیازی به وجودشان نبوده است. دیزنی اخیراً فیلمهای قدیمیتر را در قالب دنبالههایی احیاء کردهاند، مثلاً «شگفتانگیزان ۲» (The Incredibles 2) و «در جستوجوی دوری» (Finding Dory)، اما هیچیک از اینها به درخشندگی «داستان اسباببازی» (Toy Story) نیستند. (بله اینها محصول مشترک پیکسار و دیزنی هستند.)
داستان خاصی دربارهی زندگی اسباببازیها، اکنون تبدیل به چهار فیلم، چند فیلم کوتاه، و فیلمهای فرعی شده است. این فرنچایز چنان عملکرد خوبی داشته که موفقیت دنبالههای خود را تضمین کرده است، اما دیگر مثل «داستان اسباببازی» اصل محصول ۱۹۹۵، فضایی برای چیزهای جدید و هیجانانگیز ندارد.
منبع: cbr