همهی دلباختگان سینمای وحشت، عاشق فیلمهای ترسناکی هستند که سر فرصت و با جزییات دقیق تعلیق ایجاد میکنند و به موقع و با زمینهپردازی لازم سراغ خون و خونریزی و مثله کردن شخصیتها میروند. همهی دوستداران این ژانر قدر وقت گذاشتن برای ساخته شدن یه سکانس ترسناک درست و حسابی را میدانند اما زمانهایی هم هست که من و شمای مخاطب فقط به قصد سرگرم شدن به تماشای فیلم ترسناکی مینشینیم و حوصلهی چندانی برای وقت گذاشتن و دنبال کردن شخصیتها و شناخت زیر و بمشان نداریم و میخواهیم همه چیز ریتمی سریع داشته باشد. گاهی هدف از تماشای فیلمی فقط سرگرمی محض است و دوست داریم که به تماشای آثاری بنشینیم که خیلی زود سراغ هیولاهای خود میروند و ذرهای هم هنگام نمایش سکانسهای خشن یا اتفاقات گوناگون، تمپو خود را از دست نمیدهند. در این لیست سری به فیلمهای این چنینی زدهایم و ۱۰ فیلم ترسناک سرگرمکنندهای را بررسی کردهایم که مخاطب سینمای وحشت را غافلگیر خواهند کرد.
مخاطبی که شناخت چندانی از سینمای ترسناک ندارد، تصور میکند که همه چیز این سینما در ایجاد وحشت خلاصه میشود. این درست که هدف فیلمسازان ترسناک و اساسا هدف ژانر وحشت خلق و ایجاد سکانسهای ترسناک و در نتیجه ترساندن تماشاگر است اما کارگردانان بزرگ این ژانر سوداهای دیگری هم در سر دارند. به ویژه که سینمای ترسناک بیش از هر ژانر دیگری در همهی دورهها با نبض جامعه هماهنگ بوده و بیش از هر زمان دیگری، بازتاب دهندهی روح جامعه بوده است. در چنین چارچوبی است که ترسناکسازان بزرگ، در لفافه و در زیر متن فیلمهای خود از چیزهایی میگویند که در کمتر سینما و ژانری با این میزان از شفافیت و البته گزندگی همراه است. این ویژگی تا آن جا با سینمای وحشت آمیخته شده که دیگر نمیتوان فیلم ترسناک خوبی را بدون نمایش یک پسزمینهی عمیق تصور کرد.
طبیعی است که در چنین چارچوبی فیلمسازان برای هر چه بهتر شدن آن زیرمتن و گفتن از شرایط دور و برشان، به زمان نیاز دارند و باید شخصیتهایی را پرورش دهند یا موقعیتهایی را بچینند که به هدف مورد نظر برسند. وگرنه فیلم آنها به اثری معمولی تبدیل خواهد شد که در بهترین حالت چند سکانس ترسناک خوب دارد. گاهی در مسیر خلق چنین فیلمهایی، اثر مدام دچار سکته در روایت به قصد شخصیتپردازی و بالعکس میشود یا فیلمساز داستان را برای لحظاتی به عمد نگه میدارد. البته برای نگه داشتن سیر وقوع حوادث در فیلمهای خوب دلایل بسیاری وجود دارد که یکی از آنها عادت نکردن تماشاگر به حضور هیولای ترسناک یا عامل ایجاد وحشت بر پرده است. اما گاهی میتوان هم فیلمی عمیق ساخت و هم سیر وقوع حوادث را دچار وقفه نکرد.
در این لیست فیلمهایی انتخاب شدهاند که چنین خاصیتی دارند؛ یعنی نه تنها در عالم ژانر وحشت جایی برای خود دست و پا کرده و حرفی برای گفتن دارند، بلکه مخاطب را هم حسابی سرگرم میکنند. به همین دلیل هم شاید علاقهمندان جدی این سینما آنها را چندان ترسناک نیابند، اما قطعا مخاطب دلنازکتر میتواند شبی را با آنها سر کند. ضمن این که تماشای این فیلمها مناسب جمعهای چند نفره است و بر خلاف ترسناکهای جدیتر، فقط مخاطب دلباختهی این ژانر را راضی نمیکنند.
اساسا ژانر وحشت چندان مورد اقبال مخاطب عام نیست و دلیلی هم ندارد که این گونه باشد، اما بیشتر این فیلمها، توان راضی کردن چنین مخاطبی را دارند. در این لیست هم فیلمی مانند «آن» وجود دارد که در مسیری خلاف سینمای وحشت جدیتر حرکت میکند و به شکل غریبی برای جلب نظر مخاطب عام ساخته شده است و هم فیلمی کمدی- ترسناکی مانند «شان مردگان» که فقط برای خورههای سینمای ترسناک میتواند جذاب باشد، پس میتواند سبب بحث و گفتگو شود. فیلمی چون «مه» هم هست که تماشاگرش را حسابی میترساند و او را با وهمآلودترین کابوسهایش روبهرو میکند یا اثری مانند «قطار بوسان» که با مرگ دلخراش شخصیتهای اصلی همراه است و البته اصلا از ریتم نمیافتد.
۱۱. آن (It)
- کارگردان: اندی موسکیتی
- بازیگران: بیل اسکارشگورد، جیدن لیبرهر و فین ولفهارد
- محصول: ۲۰۱۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
«آن» مورد عجیبی در سینمای وحشت چند سال گذشته است و خبر از پیدایش رویکردی تازه در این سینما میدهد. سالها و دههها عادت کرده بودیم که فیلمهای این ژانر را مناسب علاقهمندان این خاص فیلمهای ترسناک یا حداقل علاقهمندان جدی سینما در نظر بگیریم اما ناگهان فیلمی از راه رسید که چونان بلک باستری تابستانی بود و خانوادهها میتوانستند به تماشایش بروند. طبعا چنین رویکردی خبر از پایین بودن میزان وحشتآفرینی فیلم «آن» و کنترل میزان خون و خونریزی جاری در اثر میداد، که البته حدس درستی هم بود.
از این منظر شاید «آن» نتواند مخاطب سنتی سینمای ترسناک را چندان راضی کند اما قطعا برای تماشاگران دیگر راضی کننده خواهد بود. ضمن این که چندتایی سکانس خوب هم دارد که اگر تماشاگر خو کرده به ژانر ترسناک حوصله کند و فیلم را تا به انتها ببیند، متوجه خواهد شد که ارزش آن همه صبر را داشته است. پس چه فیلم را دوست داشته باشید و چه فکر کنید که «آن» اصلا اثری متعلق به جریان اصلی سینما است و کاری با سینمای ترسناک اصیل ندارد، در این موضوع که با فیلم مهمی سر و کار داریم که رویکردی تازه در ترسناکسازی به وجود آورده، تفاوتی ایجاد نمیکند.
فیلمنامهی فیلم را کری فوکوناگا نوشته که از او فصل اول سریال معرکهی «کارآگاه حقیقی» (True Detective) را به یاد داریم. داستان فیلم هم حول شخصیت ترسناکی میگردد که طرفداران سینمای ترسناک از وی شناخت کاملی دارند. «پنیوایز دلقک» شخصیتی است که سالها پیش در رمانی به نام «آن» به قلم استیون کینگ عرضه شد. او مانند تمام دلقکهای آثار ترسناک، از تصور دیگران از بی آزری دلقکها و خندهدار بودنشان استفاده میکند و با کشاندن قربانی به مسلخ، جان او را میگیرد. حال در این جا تعدادی نوجوان قربانی درندهخویی او قرار میگیرند و باید خود را از شر نفرین و طلسم خونین وی نجات دهند.
حقیقتا شهرت پنیوایز در ایجاد ترس و وحشت، بسیار بیشتر از تصویری است که این فیلم ارائه میدهد و اصلا به همین دلیل هم «آن» اثر مناسبی برای تماشا کردن در جمعهای دوستانه و خانوادگی است. قصهی فیلم هم قصهای روان است که فیلم را به اثری سرگرمکننده تبدیل میکند. بهره بردن از عناصر سینمای وحشت فراطبیعی و استفاده از کلیشههای این زیرژانر به قصد غافلگیری، دیگر نقطه تمایز فیلم، با آثار مشابه است. در نهایت میماند بازی بیل اسکارشگورد در نقش پنیوایز، که با توجه به تصمیم سازندگان مبنی بر کم کردن میزان خشونت جاری در فیلم، بازی قابل قبولی است.
شهرت پنیوایز در ادبیات و سینمای ترسناک تا بدان جا است که چهرهی نیمه روشن او با آن چشمان درخشان، در حالی که با لبی خندان زیر مسیر فاضلاب به قربانی خود زل میزند، تبدیل به نمادی از وحشت شده است. فروش فیلم در گیشه آن قدر خوب بود که بلافاصله کمپانی آمریکایی ادامهای برای آن در نظر گرفت که متاسفانه چندان اثر خوبی از کار درنیامد. قسمت اول این مجموعه در گیشه بیش از ۷۰۰ میلیون دلار فروخت که برای فیلمی ترسناک یک رکورد به حساب میآید.
«زمستان سال ۱۹۸۸. پسری به نام بیل از لکنت زبان رنج میبرد و همین هم سبب کاهش یافتن اعتماد به نفس او شده است. برادرش از بیل میخواهد که برای بازی در زیر باران به وی ملحق شود و به خیابان بیاید اما بیل که مریض است، نمیتواند این کار را انجام دهد و برادرش را تنها میگذارد. برادر بیل به تنهایی به بازیاش ادامه میدهد و به دنبال قایق کاغذیاش که توسط جریان آب به سمت فاضلاب میرود، میدود. قایق وارد فاضلاب شده و پسرک که قصد بازگرداندنش را دارد، ناگهان با دلقکی ترسناک روبهو میشود. دلقک خود را پنیوایز معرفی میکند و ….»
۱۰. کلبهای در جنگل (The Cabin In The Woods)
- کارگردان: درو گدار
- بازیگران: کریستین کانلی، کریس همسورث و آنا هاچینسون
- محصول: ۲۰۱۱، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
اگر سری به حافظهی خود بزنید، سریع میتوانید فیلمهای ترسناک بسیاری را با محوریت سفر عدهای نوجوان به خارج از شهر و گیر افتادن آنها در دل یک ماجرای ترسناک به خاطر بیاورید. از فیلمهای کلاسیکی چون «کشتار با اره برقی در تگزاس» (The Texas Chian saw Massacare) به کارگردانی توبی هوپر در سال ۱۹۷۴ گرفته تا فیلمهای تازهتری چون «پیچ اشتباه» (Wrong Turn) از همین الگو استفاده میکنند. کلیشههای این نوع فیلمها هم تقریبا ثابت است. عموما یا به زیرژانر اسلشر تعلق دارند (مانند دو مثال بالا) یا به زیرژانر وحشت فراطبیعی مانند فیلم «مرده شریر» (Evil Dead) یا همین فیلم مورد بحث.
اما دلیل اصلی استفاده از چنین خط داستانی این است که فرصتی منطقی برای در دسترس نبودن کمک ایجاد میکند. حتی امروزه که تلفن موبایل در دسترس همه است، رفتن تعدادی نوجوان در دل جنگل یا یک کوه یا منطقهای دورافتاده، نبودن آنتن و در نتیجه از بین رفتن شانس رسیدن کمک را موجه جلوه میدهد. حتی استنلی کوبریک بزرگ هم در فیلم «درخشش» (The Shining) از چنین خط داستانی بهره میبرد.
دلیل بعدی از همان دلیل اول سرچشمه میگیرد. نبود کمک طبعا باعث ایجاد وحشت میشود. این که مخاطب بداند هیچ فریادرسی در کار نیست و قربانیان در مواجه با آن هیولاها، خود باید دست به کار شوند و خود چارهای بجویند، حتما از موقعیت پیش آمده شرایط ترسناکتری میسازد. اما هستند کارگردانانی مانند توبی هوپر بزرگ یا جرج رومرو در «شب مردگان زنده» (The Night Of The Living Dead) که با امکان سررسیدن کمک بازی میکنند تا مخاطب را دستخوش هیجان کنند و حسابی تعلیق به وجود آورند.
از سوی دیگر داستانهایی مبتنی بر خوشگذرانی چند نوجوان به دور از چشم جامعه و در محلی دورافتاده که به یک تراژدی خونبار ختم میشود، از چیزهایی دیگری هم بهره میبرد. در این فیلمها عموما با عدهای آدم احمق طرف هستیم که تصمیماتی احمقانه میگیرند. روند داستان هم به این شکل است که من و شمای مخاطب باید مدام حدس بزنیم که هیولای اثر چه کسی را به عنوان قربانی بعدی خود انتخاب میکند. قربانی آخر هم عموما دختری زیبا است که بیش از همه حرص مخاطب را درآورده است. فیلم «کلبهای در جنگل» همهی اینها را یک جا در خود دارد اما با چند تفاوت آشکار که آن را شایستهی حضور در این لیست میکند.
تفاوت اول این که فیلم از بودجهی خوبی برخوردار است که جلوههای ویژهی استفاده شده در آن را حسابی معرکه از کاردرآورده. دوم استفادهی متفاوت از عناصر سینمای وحشت فراطبیعی در طول فیلم است که البته میتوان رگههایی از زیرژانر اسلشر هم در آن دید. سوم هم سیر سریع وقایع از جایی به بعد است که سبب میشود تماشاگر از تماشای فیلم لذت ببرد و سرگرم شود. ضمن این که در قسمتهایی هم طنز جاری در فضای اثر خوب از کاردرآمده است. همهی اینها در کنار هم قرار گرفته و فیلم «کلبهای در جنگل» را به اثری مفرح تبدیل کرده که مانند مورد قبل حتی به درد تماشا در حلقهی دوستان و با حضور افراد فراری از ژانر ترسناک هم میخورد.
«پنج جوان برای گذراندن تعطیلات به کلبهای درون جنگل میروند. به نظر این کلبه، کلبهای عادی است. اما آنها متوجه میشوند که اتفاقاتی در آن جا شکل میگیرد که هیچ توضیحی برایش وجود ندارد. به نظر این کلبه با خود دارد اما این پنج نفر به جای فرار و رفتن به جای دیگری، تصمیم میگیرند که از اتفاقات جاری سر دربیاورند و همین هم سبب میشود که یکی یکی قربانی شوند…»
۹. احضار (The Conjuring)
- کارگردان: جیمز وان
- بازیگران: ورا فارمیگا، پاتریک ویلسون و جویی کینگ
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
فیلمهایی مانند «احضار» در جایی میان فیلمهای جریان اصلی هالیوود و سینمای ترسناک سنتی قرار میگیرند. آنها نه مانند فیلمی چون «آن» در همین فهرست، به مخاطب عام تکیه دارند نه مانند فیلمهای پر از خون و خونریزی معمول سینمای ترسناک، سبب فرار مخاطب فراری از این ژانر میشوند. در این فیلمها هم میتوان چیزهایی از سینمای ترسناک عامهپسند دید و هم چیزهایی از ترسناکهای دلهرهآور.
به همین دلیل هم فیلمی چون «احضار» با آن همه سر و صدا روی پرده میرود و هالیوودیها آن چنان برایش تبلیغ میکنند، انگار که با فیلمی متعلق به جریان اصلی سر و کار داریم. «احضار» از ساز و کار جذابی برای کنترل کردن احساسات مخاطب استفاده میکند. در این جا دو شخصیت متفاوت حضور دارند که وجودشان از ترس حاکم بر فضا کم می کند و همین هم میتواند مخاطب دلنازکتر را راضی به تماشای اثر کند. برای لحظهای تصور کنید که دو شخصیت اصلی فیلم وجود نداشتند و مانند دیگر فیلمهای زیرگونهی «خانههای جنزده» اهالی خانه مجبور بودند که به تنهایی با دیوان و ددان لانه کرده در محیط رو در رو شوند؛ طبعا در چنین حالتی با فیلم به شدت ترسناکتری طرف بودیم که اثر یک سر متفاوتی هم از کار درمیآمد. اما قرار گرفتن دو متخصص در مرکز قاب، کمی خیال مخاطب را آسوده میکند. به همین دلیل هم تماشاگر توقع ندارد که هیچ کدام از اهالی خانه به دست ارواح خبیث قصه کشته شوند و برخلاف دیگر فیلمهای این چنین، تعداد مرگ و میر کمتر است.
اما از سوی دیگر حضور این دو نفر سبب شده که وزن عاطفی فیلم نسبت به دیگر ترسناکها بیشتر شود. در این جا فقط مساله بر سر زنده ماندن نیست، بالاخره کسانی هستند که بتوانند جانها را نجات دهند. مسالهای که سازندگان در این جا مطرح میکنند به پاک ماندن روان شخصیتها بازمیگردد؛ به این که آنها برای نجات جان اهالی خانه، مجبور به قربانی کردن احساسات خود هستند یا نه؟ از این جا است که «احضار» تبدیل به فیلمی در باب رو در رو شدن با ترسهای درون میشود. قهرمان داستان که زنی است زخم خورده، اول باید بر درد خود پیروز شود و آرام بگیرد تا این که به شایستگی مبارزه با شیطان جا خوش کرده در دیوارهای خانه برسد. یکی از نکاتی که سبب میشود مخاطب گریزان از سینمای ترسناک، به تماشای فیلم ترغیب شود، وجود احساسات همین زن در قاب تصویر فیلمساز است.
بازی ورا فارمیگا در قالب این زن از نقاط قوت فیلم است. او به خوبی توانسته توامان هم نقش زنی قدرتمند که تجربهی بسیاری در مواجهه با دیوان و ددان مختلف دارد و هم در برابر ترسهای عاطفیاش بی دفاع است و به همین دلیل از اضطرابی دائمی رنج میبرد، بازی کند. حضورش سبب شده که نتوان فیلم را بدون وی تصور کرد. «احضار» آن چنان موفق بود که هنوز هم ادامههایش ساخته میشوند و البته از مخلوقات دیگرش هم، ترسناکهای مختلفی به وجود آمده است. در واقع «احضار» سبب پیدایش چرخهای از فیلمهای ترسناک شد که همگی از ایدههای کاشته شده در آن تغدیه می کنند.
«سال ۱۹۷۱. خانوادهی پرون به عمارتی دورافتاده نقل میکنند. این عمارت، خانهای قدیمی و بزرگ است که همه چیزش کهنه است اما برای این خانوادهی پر جمعیت، جای مناسبی به نظر میرسد. به طور همزمان با زن و شوهری به نام اد و لورین وارن آشنا میشویم که کارشان سر و کله زدن با اجنه و روحهای ترسناک است و اصلا به همین دلیل در دنیا شناخته شدهاند و مدام در مکانهای مختلف در باب تجربیات خود سخنرانی میکنند. ناگهان اهالی خانوادهی پرون متوجه میشوند که روحی آن خانه را تسخیر کرده و امکان مرگ فرزندان هم وجود دارد. مادر خانواده به دیدار متخصصین میرود و ملتمسانه میخواهد که به دادش برسند. هر دو متخصص پس از ورود به خانه متوجه میشوند که شیطان حاضر در این جا، قدرتمندتر از تجربیات قبلی آنها است و کاری سخت در پیش رو دارند…»
۸. مهمان (The Guest)
- کارگردان: آدام وینگارد
- بازیگران: دن استیونس، مایکا مونرو
- محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
آدام وینگارد در این چند ساله نشان داده که در ساختن فیلمهای ترسناک مستقل و خارج از جریان رایج سینمای هالیوود تبحر بسیار دارد. فیلم «تو بعدی هستی» (You Are Next) او در سال ۲۰۱۱ به یکی از بهترین فیلمهای ترسناک این چند ساله تبدیل شد و توقعات را از او بالا برد. چند سالی گذشت تا فیلم بعدی وی یعنی «مهمان» آماده شود؛ فیلمی که البته تفاوتهایی با آن یکی دارد و علاوه بر برخورداری از عناصر سینمای ترسناک، سکانسهای اکشن نابی هم دارد که در یک سبکپردازی استیلیزه فیلم را به اثری فراموش نشدنی تبدیل کرده است. به همین دلیل هم به لیستی این چنین تعلق دارد؛ چرا که فقط بر روی ترساندن مخاطب سرمایهگذاری نمیکند و طوری ساخته شده که طرفداران سینمای جنایی و اکشن را هم راضی کند.
پس با فیلمی سر و کار داریم که از درهمآمیزی ژانرهای مختلف استفاده کرده است. اما آیا این شرطی کافی است که آن را به این لیست اضافه کنیم؟ آیا در طول این چند سال فیلمهای زیادی ساخته نشدهاند که از مولفههای ژانر وحشت بهره میبرند و آثار خوبی هم هستند؟ دلیل این موضوع به ژانر اصلی فیلم بازمیگردد. «مهمان» آشکارا فیلمی ترسناک است که از عناصر دیگر ژانرها به عنوان عامل جذابیت بیشتر استفاده میکند، نه برعکس و همه چیز اثر، از هنگام حضور قاتل تا انتها و نهایتا گرهگشایی فیلم، از کلیشههای آشنای ژانر وحشت استفاده میکنند و بقیه در کنار این ژانر، حضوری خوب و البته ارگانیک دارند، نه تحمیلی.
در چنین بستری جای این تعجب وجود دارد که چگونه آدام وینگارد با این همه تبحر در ساخت فیلمهای مختلف و سر زدن به این ژانر و آن ژانر و ارائهی اثری قابل قبول به طور کامل در سیستم همسان ساز هالیوود غرق نشده و راه خود را میرود و مستقل مانده است. مسالهای که او را به فیلمسازی یکتا در هالیوود تبدیل میکند.
عموما سینماگران ترسناک هالیوودی به جای خلق یک تعلیق پایدار، دست به ساختن غافلگیریهای لحظهای میزنند. چرا که هم سادهتر است و هم جان میدهد برای دیدن فیلم در کنار هم، به ویژه در سالن سینما. اما این موضوع نقطه ضعفی هم دارد که باعث میشود فیلم به اثری یک بار مصرف تبدیل شود؛ اگر شما در بار دوم تماشا بدانید که چه اتفاقی در چه لحظهای شکل میگیرد که دیگر غافلگیر نمیشوید. پس ساختن یک تعلیق فزاینده ترس پایدارتری ایجاد میکند که حتی در بازبینیهای مجدد هم مخاطب را درگیر خود میکند. خوشبختانه آدام وینگارد خوب بلد است چنین فیلمهایی بسازد.
حال این موضوع را به آن تلفیق ژانرها در کنار هم و در نتیجه سرگرمکنندگی آن اضافه کنید؛ متوجه خواهید شد که با اثری طرف هستیم که هم میتواند تعلیقی پر فراز و نشیب خلق کند و هم فیلمی باشد که میتوان با خیال راحت به تماشایش نشست و مطمئن بود که مخاطبش را خسته نمیکند.
«سربازی از غم یک خانواده به خاطر از دست دادن فرزندشان در جنگ استفاده میکند و به آنها نزدیک میشود. به محض حضور این سرباز در محل زندگی آنها قتلهایی اتفاق میافتد که نسبت به این مهمان ناخوانده ایجاد شک میکند اما او جوان خوبی به نظر میرسد که نمیتوان وی را به عنوان قاتل در نظر گرفت. زمانی همه چیز پیچیده میشود که خود خانواده متوجه میشوند که این قتلها به نفع آنها است و در واقع قاتل در تلاش است که دشمنان آنها را از بین ببرد…»
۷. فعالیت فراطبیعی (Paranormal Activity)
- کارگردان: اورن پلی
- بازیگران: کیتی فدرستن، میکا اسلوات
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪
همیشه، هر ژانری به نوآوری نیاز دارد، به کسانی که از راه برسند و طرحی نو دراندازند و ژانر را از پوسیدن و به دام تکرار افتادن نجات دهند. طبعا نام چنین افرادی در تاریخ سینما ماندگار میشود و البته فیلمشان هم جایی برای خود در تاریخ سینما دست و پا میکند. این نیاز برای ژانر وحشت، بیش از هر ژانر دیگری احساس میشود. چرا که به لحاظ مضمونی، سینمای وحشت بسیار از محیط اطرافش تاثیر میپذیرد و با توجه به دگرگونی سریع دنیا، به فرمهای تازهای برای بیان حرفهای تازه نیاز است.
از دههها قبل فیلمسازان مختلف، نوآوریهای تازهای کردند و ژانر وحشت را از خمودگی نجات دادند. از دههی طلایی ۱۹۷۰ که کسانی مانند جان کارپنتر، توبی هوپر، وس کریون و دیگران شروع به کار کردند و مدام شاهکار بر پرده انداختند تا کسانی چون ادواردو سانچز و دنیل میریک در اواخر دههی ۱۹۹۰ که «پروژه جادوگر بلیر» (The Blair Witch Project) را ساختند که به نحوی پدر معنوی همین فیلم «فعالیت فراطبیعی» هم به حساب میآید.
وقتی «فعالیت فراطبیعی» اکران شد، مدتی از آخرین تغییر و دگرگونی اساسی ژانر وحشت میگذشت. گرچه فیلمهای بسیاری به مسائل تازه، از زاویهی جدیدی نگاه میکردند اما فرم فیلمها و شیوهی ساخته شدنشان در همان دایرههای بستهی از پیش تعیین شده دست و پا میزد. از دیرباز سینمای وحشت سینمایی ارزان بوده که فیلمسازان مستقل را به خود جلب میکرده، چرا که هم امکان طبعآزمایی به کارگردانان تازه کار میداده و هم تضمین بازگشت سرمایه وجود داشته است. اما در آن دوران ترسناک ساختن هم به کاری پرخرج تبدیل شده بود و باید کسی چون اورن پولی و «فعالیت فراطبیعی» او از راه میرسید که دوباره این ژانر را به مسیر درستش بازگرداند.
همهی اینها زمانی میسر شد که سازندگان «فعالیت فراطبیعی» از چندتایی دوربین مداربسته به نحوی استفاده کردند که فیلمسازان دیگر از دوربینهای فیلمبرداری استفاده میکنند. اگر در «پروژهی جادوگر بلیر» همه داستان توسط دوربینهای خانگی معمولی روایت میشد، حال وقت آن رسیده بود که این وظیفه به عهدهی دوربینهای ثابتی باشد که در چهار گوشهی دیوار، نزدیک به سقف قرار میگیرند و از تمام اتفاقات خانه تصویر میگیرند. اما دلیل حضور این فیلم در این لیست، چیز دیگری است. فیلمساز سعی کرده در نهایت از همهی امکانات و خلاقیتهایش استفاده کند، که فیلمی سرگرم کننده بسازد. اگر به فرم فیلم و نحوهی استفاده از دوربین در آن توجه کنید، متوجه خواهید شد که داستان و شخصیتپردازی فقط در مواردی که خطری در کمین است، جلو میرود. در چنین قابی طبیعی است که کارگردان سعی کند برای جلوگیری از افت فیلم، تا میتواند ما را شگفتزده کند.
از سوی دیگر نحوهی فیلمبرداری اثر سبب شده که چشم ما مدام در قاب تصویر بگردد و به دنبال اتفاقات جورواجور یا ظاهر شدن روحی خبیث باشد. کارگردان از ترس ذاتی انسان از تاریکی استفاده کرده و با نمایش اتفاقات جاری در آن، کاری کرده که به دور و بر خود نگاهی تازی کنیم و این سوال را بپرسیم که نکند شبها و در تاریکی اطراف ما هم اتفاقاتی میافتد که ما از آنها بی خبر هستیم.
برای فهم بهتر همهی آن چه که گفته شد ذکر این نکته ضروری است که «فیلم فعالیت فراطبیعی» هم توانست مانند فیلم «اره» (Saw) در رگهای ژانر وحشت خونی تازه وارد کند. اگر زیرژانر اسلشر با فیلم «اره» جانی تازه گرفت، زیرژانر فراطبیعی و خانههای جن زده هم با فیلم «فعالیت فراطبیعی» چنین حالی پیدا کرد. اگر فیلم «اره» با تعریف کردن داستانی تازه به این مهم دست یافت، فیلم «فعالیت فراطبیعی» تمام بداعت خود را در فرم تازهای ریخت که از منطقی دراماتیک سرچشمه میگرفت؛ نتیجه این شد که مخاطب هم بیشتر با داستانها وشخصیتهای آن احساس نزدیکی کرد.
فیلم «فعالیت فراطبیعی» با وجود بودجهی بسیار کم خود، به سود زیادی دست یافت و شیوهای جدیدی از داستان پردازی را برای فیلمهایی مبتنی بر وجود جن و روح پیشنهاد کرد.
«یک زوج جوان بعد از نقل مکان به یک خانه در حومه شهر متوجه فعالیتهای غیر طبیعی در آن جا میشوند. آنها گمان میکنند که نیرویی شیطانی در آن مکان حضور دارد. پس تعدادی دوربین مداربسته تهیه میکنند تا از تمام اتفاقات خانه فیلمبرداری کند. بعد از مدتی آن چه که میبینند را باور ندارند…»
۶. زامبیلند (Zombieland)
- کارگردان: روبن فلچر
- بازیگران: وودی هارلسون، جسی آیزنبرگ و اما استون
- محصول: ۲۰۰۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪
برای وارد شدن به چنین لیستی، حتما قرار نیست که فیلمی سراسر ترسناک، با ضرباهنگ بالا بسازید. کافی است که بتوانید از المانهای سینمای ترسناک به نحوی استفاده کنید که نتیجهی نهایی اثری «مفرح» از کار دربیاید. «زامبیلند» چنین فیلمی است و سازندگان آن از مولفههای ژانر ترسناک استفاده کرده و لحنی کمدی به آن افزودهاند تا یک پارودی تمام عیار با محوریت سینمای ترسناک زامبیمحور بسازند.
امروزه هر مخاطبی تعداد فیلم با محوریت حضور زامبیها دیده و حداقل از وجود سریالهایی چون «مردگان متحرک» (The Walking Dead) خبر دارد و از قواعد کلی حاکم بر این فیلمها آگاه است. مثلا همه میدانیم که در اکثر فیلمهای اینچنینی زامبیها موجودات کندی هستند اما هیچگاه خسته نمیشوند؛ یا همه میدانیم که آنها بدون برنامهریزی پیش میروند و فقط باید قربانی را ببینند یا صدای او را بشنوند وگرنه نمیتوانند تشخیص دهند که در چه مکانی قرار گرفتهاند. همهی این پیش آگاهیهای ما باعث شده تا سازندگان فیلم «زامبیلند» به فکر خلق داستانی باشند که در آن از این دانستهها استفاده شود.
مثلا فرض کنید که شخصیتی را در دل موقعیتی آخرالزمانی با وجود زامبیها قرار دهید که از این شرایط به نفع خود استفاده میکند و نقاط ضعف زامبیها را به خوبی میشناسد و تبدیل به نقطهی قوت خودش میکند. مثلا میداند که به دلیل سرعت کم زامبیها باید بتواند سریع بدود و به دلیل خسته نشدن آنها باید توان بدنی بالایی داشته باشد. در چنین محیطی او این دانستهها را به قوانین زندگی خود تبدیل میکند تا بتواند دوام بیاورد و به زندگی ادامه بدهد. سازندگان «زامبیلند» فیلم خود را با چنین دیدگاهی ساختهاند و خب طبیعی است که چنین نگاهی به سمت یک پارودی خودخواسته و بازی با کلیشههای ژانر کشیده میشود.
دیگر موضوعی که فیلم به آن میپردازد و دستمایهی ساخت کمدی در چنین شرایطی قرار میدهد، قرار گرفتن چند انسان عجیب در کنار هم است. در واقع به دلیل کم بودن انسانها در کرهی خاکی، این جمع ناجور برای دوری از تنها ماندن چارهای جز با هم بودن ندارند. در چنین شرایطی فیلم شروع میکند با کلیشههای فیلمهای نوجوانانه و همچنین کمدی رومانتیکها شوخی کردن. در واقع با وجود کم بودن بازماندگان، و همچنین پشت سر گذاشتن آن همه سختی، باز هم همان قواعد گذشته برای ابراز عشق وجود دارد و شخصیت اصلی کماکان خجالتی است.
در این میان فیلم یک برگ برندهی معرکه دارد؛ بازیگر خوبی چون وودی هارلسون که با بازی معرکهی خود جور جذاب شدن بسیاری از سکانسها را میکشد و مخاطب را مجذوب تواناییهای خود میکند. وودی هارلسون نقش تنها شخصیت داستان را بازی میکند که تکلیفش با خودش مشخص است و با این دنیا به تمامی کنار آمده و احتمالا از حضور در آن لذت هم میبرد. او به خوبی توانسته از پس رنگآمیزی طیفهای متنوع فردی نقش بربیاید؛ چرا که او نقش شخصیتی را بازی میکند که مانند یک بمب ساعتی همواره آمادهی انفجار است.
فیلم «زامبیلند» در گیشه موفق بود و توانست دل مخاطبان سینما را به دست بیاورد. از سوی دیگر فیلم مورد توجه منتقدان سینما هم قرار گرفت و گروه بازیگران آن تحسین شد. همهی این موارد دست به دست هم داد تا هالیوود دنبالهای بر این فیلم بسازد؛ دنبالهای با نام «زامبیلند: شلیک نهایی» (Zombieland: Double Tap) که متاسفانه به خوبی نسخهی اول نیست.
«یک داشنجوی خجالتی پس از این که متوجه میشود دنیا در حال نابودی است، تصمیم میگیرد که به سمت خانه برود با این امید که خانوادهی او ممکن است که جان سالم به در برده باشند. او در طول راه با سه نفر غریبه آشنا میشود و آنها با هم سفری دور و دراز را آغاز میکنند…»
۵. طلوع مردگان (Dawn Of The Dead)
- کارگردان: زک اسنایدر
- بازیگران: وینگ ریمز، سارا پلی و تای بورل
- محصول: ۲۰۰۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪
اکثر فیلمهایی که از زامبیها به عنوان عامل وحشت استفاده میکنند، در اکثر دقایق خود ریتم کندی دارند. به همین دلیل هم به درد این لیست نمیخورند، مگر این که مانند «زامبیلند» و «شان مردگان» از لحنی کمدی برای تعریف کردن داستان خود بهره ببرند و در واقع سازندگان آنها دست به ساختن یک پارودی بزنند. اما زک اسنایدر با هوش سرشار خود در سرگرم کردن مخاطب، موفق شده که حتی از سکانسهای ملالآور هم اوقات خوبی بسازد. به عنوان نمونه میتوانید به زمانی توجه کنید که اعضای گیر کرده در مرکز خرید، با مردی که در فروشگاهی در روبهرو سنگر گرفته ارتباط برقرار میکنند و با نوشتن چیزهایی بر روی کاغذ با او حرف میزنند.
زک اسنایدر با همکاری جیمز گان، فیلمنامهای نوشت که در واقع نسخهای بازسازی شده از اثر معروف و درخشان جرج رومرو با همین نام بود و البته فیلم اول خودش. او همان داستان را گرفت، کمی به اکشن آن افزود، زامبیها را ترسناکتر کرد و آدمیان مختلف را به جان هم انداخت و چندتایی هم موقعیت کمیک آن گوشه و کنار قرار داد تا از همان فیلم اول امضای کاری خود را مشخص کند. زک اسنایدر تا کنون بسیاری از المانهای تصویری و داستانی حاکم بر این فیلم را در ادامهی پروندهی کاری خود حفظ کرده است.
کمتر پیش میآید که بازسازی یک فیلم به اندازهی اولی فیلم خوبی باشد و زک اسنایدر از پس انجام این کار به خوبی برآمده است. دلیل این امر به این نکتهی اساسی بازمیگردد که فیلم «طلوع مردگان» او روی پای خودش ایستاده و توانسته به اثری مستقل از نسخهی اصلی تبدیل شود. دلیل این امر به چند نکته باز میگردد: اول اینکه زک اسنایدر به همان اندازه که به شخصیتهای داستان خود اهمیت میدهد، به گلهی زامبیهای بیرون از محیط هم اهمیت میدهد. برای او این زامبیها موجودات مهمی هستند که فقط به درد خلق یک موقعیت ترسناک نمیخورند بلکه میتوانند به شخصیت اصلی ماجرا تبدیل شوند.
نکتهی دوم این که زک اسنایدر میزان اکشن حاکم بر فیلم را افزایش داده و سعی کرده شخصیتهایش را در دل این سکانسهای اکشن و در برخورد با موقعیتها پر خطر تعریف کند. بسیاری از لحظههای جذاب فیلم در همین موقعیتها خلق میشود و شخصیت اصلی آدمهای قصه به واسطهی تصمیمگیری در لحظات سخت این سکانسها متجلی میشود. در چنین شرایطی فیلم چند موقعیت و سکانس درجه یک هم دارد؛ از جمله زمانی که شخصیتهای گیر کرده در مرکز خرید سعی میکنند کمی غذا به فردی در همسایگی (همان مردی که از طریق نوشته با او حرف می زدند) برسانند یا زمانی که سوار بر اتوبوسی سعی در فرار دارند.
نکتهی سوم کنار هم قرار گرفتن شخصیتهای مختلف با پس زمینههای مختلف اما امروزی است. زک اسنایدر تلاش کرده درگیریهای میان شخصیتها را به روز کند و از آنها انسانی قرن بیست و یکمی با عقاید قرن بیست و یکمی بسازد. این عامل شاید بیش از هر عامل دیگری باعث شده تا فیلم «طلوع مردگان» او روی پای خودش بایستد و مستقل از آن شاهکار جرج رومرو باشد.
اما همهی اینها به آن معنی نیست که زک اسنایدر ادای دین به استادش یعنی جرج رومرو نمیکند. همان نام فیلم و همان پلات داستانی نشان میدهد که او تا چه اندازه به سینمای استاد علاقه دارد. دیگر موضوعی که فیلم را تا این اندازه جذاب میکند، گیر کردن عدهای انسان در دل یک موقعیت است. این موقعیت امکاناتی در اختیار فیلمساز قرار میدهد که یکی از آنها خستگی و کلافگی آدمها از این شرایط در یک مدت طولانی است. نتیجهی این کلافگی میتواند انجام کارهای احمقانه یا به جان هم افتادن افراد باشد. زک اسنایدر هم که استاد انجام چنین کارهایی است.
«پس از آن که همهی اهالی یک شهر به زامبی تبدیل میشوند، عدهای بازمانده به درون مرکز خریدی هجوم میبرند و با بستن تمام راههای ورودی و خروجی در آنجا پناه میگیرند. این در حالی است که زامبیها دور تا دور آن مرکز خرید را محاصره کردهاند و روزها و شبها سپری میشود، بدون آنکه کمکی از جایی برسد…»
۴. اتاق انتظار (Green Room)
- کارگردان: جرمی سالنیر
- بازیگران: آنتون یلچین، جو کول و پاتریک استیوارت
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۰٪
Green Room در ترجمهی تحتالفظی به معنا اتاق سبز است اما در این جا به اتاق انتظاری گفته میشود که اعضای گروه موسیقی قبل و بعد از اجرا در آن استراحت میکنند تا دستمزدشان را بگیرند و روانهی خانه شوند. همین اتاق مکانی است که باعث میشود اعضا در زمان نامناسب در مکان نامناسب باشند و ناخواسته متوجه جنایت این فرقهی تبهکار شوند. این آگاهی فقط یک راه برای اعضای فرقه باقی میگذارد: هیچ شاهدی نباید باقی بماند.
دلیل قرار گرفتن این فیلم در این جای فهرست، به ریتم سریع اتفاقاتش بازمی گردد. پس از آن اتفاق، دیگر هیچ لحظهای برای استراحت یا گذراندن وقت وجود ندارد و آن چه که مخاطب بر پرده میبیند، درگیری است و درگیری. از یک سو کسانی که همهی تلاش خود را میکنند، بلکه جان به در برند و از سوی دیگر مردانی تا بن دندان مسلح که میدانند فرار کردن یکی از این افراد هم به معنای افتادن گوشهی زندان یا شاید هم بدتر باشد.
این مردان تا بن دندان مسلح عدهای نژاد پرست هستند که به رنگ پوست و تبارشان میبالند و پاتوقی راه انداختهاند تا در کنار دعوت از گروههای موسیقی هوی متال، درآمدی هم از راه خلاف داشته باشند. این پاتوق فرهنگی، پوششی است بر آن چه که میکنند. حال چند جوان از همه جا بی خبر و بخت برگشته برای اجرا به این مکان دور افتاده آمدهاند. تقابل میان چند جوان ساده و چنین افرادی و فضاهای بسته و تاریک در کنار مرگ فجیع برخی از شخصیتها، نوعی ترس در قابهای فیلم جاری کرده که آن را از یک فیلم جنایی فراتر میبرد و جلوهای اسلشر به آن می بخشد. تعلیق جاری در اثر به همراه ساخت شخصیتهایی با روحیه یا توانایی متفاوت، باعث شده تا روند گرهافکنی و گرهگشایی فیلم به درستی پیش رود.
حضور هم زمان چند نکته فیلم «اتاق انتظار» را شایستهی احترام میکند؛ اول این که فیلمساز به خوبی توانسته شخصیتهایی بسازد که مخاطب با آنها احساس نزدیکی کند و نگران سرنوشتشان شود. این موضوع برای فیلمی چنین پر شخصیت یک مزیت اساسی است. چرا که فیلمهای پر شخصیت عموما فقط از یکی دو شخصیت عمیق برخوردار هستند و طراحی دیگران سرسری گرفته میشود. این نکته زمانی جذابتر میشود که بدانیم با فیلمی سریع سر و کار داریم که سیر رویدادهای آن با سرعت زیاد اتفاق میافتد.
نکتهی دوم این که فضاسازی فیلم کم نقص است. بیش از نیمی از زمان داستان در شب و بیش از نیمی از آن در مکانی سر بسته و تنگ میگذرد. اتاقی کوچک که تعدادی زیادی آدم در آن محبوس هستند. درست ساخته شدن این فضا باعث شده که ترسی کلاستروفوبیک بر مخاطب وارد شود. ضمن این که سازندگان از ایدهی درجه یک گیر افتادن عدهای آدم در یک مکان در بسته استفادهی درخشانی کردهاند.
مورد سوم به بازی خوب بازیگران فیلم بازمیگردد. پاتریک استیوارت در قالب نقش آدمی خبیث ظاهر شده و باید اعتراف کرد که به خوبی توانسته از پس ترساندن مخاطب برآید. بازیگران طرف مقابل ماجرا هم به اندازهی کافی خوب هستند. بازی خوب بازیگران از آن جهت مهم است که بدون آن نه شخصیتها درست ساخته میشد و نه مخاطب وحشت موجود در فضا را به خوبی درک میکرد. مجموعهی این تلاشها «اتاق انتظار» را به فیلمی تبدیل کرده که در بار اول تماشا پر هیجان است و در مرتبهی دوم به خاطر به چشم آمدن جزئیات، لذتبخش.
«تعدادی جوان در کنار هم تشکیل یک گروه موسیقی متال دادهاند اما روزگار آنها به سختی میگذرد چرا که نمیتوانند از این راه پول خوبی به دست بیاورند. آنها پس از چند تلاش برای اجرا در مکانهای مختلف به مکانی پرت دعوت میشوند تا در برابر دریافت مبلغی پول چند ساعتی بنوازند. این مکان آشکارا به گروهی خلافکار و پیرو تفکرات نژادپرستانه تعلق دارد. پس از نوازندگی و اجرای چند ترانه اعضای گروه وارد اتاق انتظاری در پشت صحنه میشوند تا پول خود را دریافت کنند اما ناخواسته اتفاق افتادن قتلی را نظاره میکنند. حال دار و دستهی خلافکار آن جا قصد دارند تمام اعضای گروه را هم از بین ببرند چرا که آنها تنها شاهد آن قتل هستند…»
۳. قطار بوسان (Train To Busan)
- کارگردان: یئون سانگ- هو
- بازیگران: گنگ یو، دون لی
- محصول: ۲۰۱۶، کره جنوبی
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
«قطار بوسان» دیگر فیلم این فهرست است که از زامبیها به عنوان عامل ایجاد وحشت استفاده میکند. در این جا اما برخلاف فیلم «طلوع مردگان» اصلا خبری از لحظات آرامش نیست. از همان لحظهای که سر و کلهی یک زامبی پیدا میشود، دیگر ریتم فیلم نمیافتد. حتی در پایان که هم باز خبری از آسایش و آرامش نیست. نکتهی بعد این که سازندگان هیچ ابایی از کشتن شخصیتهای محبوب و اصلی خود ندارند و به راحتی آنها را قربانی میکنند. همین هم سبب میشود که مخاطب به لحاظ احساسی حسابی با داستان همراه شود. البتهی همهی اینها به مدد سینمای درخشان کشور کرهی جنوبی است که این روزها در استفاده از سینمای ژانر، تنه به تنهی هالیوود میزند.
فیلم روایت پدری است که در زمان تبدیل شدن انسانها به زامبی، سعی میکند به همراه دخترش از مهلکه بگریزد تا با قطار به شهر بوسان که محل سکونت همسر سابقش است، برسد. فیلمساز داستان یک خطی و بدون پیچیدگی خلق کرده و در واقع قصه را قربانی پرداخت روابط بین آدمها کرده است. زامبیها از دیر باز زیرگونهی مهمی از ژانر وحشت بودهاند و برخلاف بسیاری از هیولاها، نیازی به تاریکی برای تهدید نداشتند. آنها ماشینهای بی فکر و بدون ارادهای هستند که فقط در جستجوی قربانی تازهای میگردند. همین نکتهی به ظاهر ساده، تبدیل به دلیل اصلی وجودی فیلم شده؛ چرا که محیط بستهی قطار، فرصت منسبی برای فرار کردنهای مداوم و تعقیبهای بی پایان است.
زامبیهای این فیلم تفاوتی اساسی با زامبیهای فیلم اکنون کلاسیک شدهی جرج رومرو یعنی «شب مردگان زنده» دارند. در آن فیلمهای قدیمی آمریکایی این موجودات کریه به شکل نمادین، تصویری از انسان مسخ شدهی جهان امروز ارائه میکردند و در دستان جرج رومرو و دیگران سوژهای بودند برای نقد جامعهای که در آن زندگی میکردند؛ جامعهای که کسی به دیگران اعتماد نداشت. بنابراین آرام راه رفتن و تنبلیشان جنبهی تهدید آمیز آنها را کم می کرد تا روی همان مسخ شدگی و نبودن قدرت اراده در وجودشان تمرکز شود. وسیلهای بودند برای بیان حرف فیلمساز؛ انتقاد از جنگ ویتنام یا تاثیر بیش از اندازه رسانه بر تفکر یا هر چیز دیگری.
در حالی که در فیلمهای جدیدتر و به ویژه همین فیلم، زامبیها ماشین کشتار سریعی هستند که به سرعت قربانی میگیرند، متمرکز میمانند و به دنبال بختبرگشتهی بعدی راه میافتند. آنها وقت خود را سر خوردن گوشت تن قربانی تلف نمیکنند و انگار که فقط به دنبال مبتلا کردن هر چه بیشتر مردم هستند. چنین مشخصاتی در کنار فضای تنگ قطار و همینطور پُر بودن ظرفیت آن حضور تهدیدگر این موجودات را تشدید میکند و این فرصتی فراهم میآورد تا روابط میان انسانها و جامعهی سرمایهداری امروز کره جنوبی زیر ذرهبین قرار گیرد. تقابل میان مرد خانواده و انسان حقیر و ترسویی که فقط به فکر نجات خودش است چند فصل نفسگیر فیلم را میسازد. جدال میان شجاعت و بزدلی، انسانیت و درندهخویی، عشق به خانواده و خود محوری در کنار ضرباهنگ و بازی درست بازیگران، باعث شده با فیلمی سرِپا طرف باشیم که نمیخواهد فقط فیلمی پر فروش اما معمولی باشد.
«پدری که به تازگی از همسرش جدا شده، به دلیل مشغلهی فراوان فرصت رسیدگی به فرزند خود را ندارد. در این میان فرزندش مدام بهانهی مادر خود را میگیرد و پدر مجبور میشود تا به وسیلهی قطار، او را تا محل زندگی مادرش که شهر بوسان است، همراهی کند. هم زمان با عزم پدر برای سفر، اتفاقات عجیبی در حال رخ دادن است. آدمهایی پس از مرگ از جا بر میخیزند و دیگران را دنبال میکنند. به نظر میرسد که محیط قطار امن است اما …»
۲. شان مردگان (Shaun Of The Dead)
- کارگردان: ادگار رایت
- بازیگران: سایمون پگ، نیک فراست
- محصول: ۲۰۰۴، آمریکا، فرانسه و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۲٪
اگر دو فیلم «طلوع مردگان» و «قطار بوسان» از زامبیها به عنوان عامل ایجاد وحشت استفاده میکنند، فیلمهای «زامبیلند» و «شان مردگان» پارودیهایی هستند که از پیش فرضهای مخاطب جهت گرفتن خنده و البته دست انداختن مولفههای آشنای این سینما بهره میبرند. به همین دلیل هم هر چه فیلمهای بیشتری با حضور زامبیهای آدمخوار دیده باشید، از تماشای این دو فیلم لذت بیشتری خواهید برد. پس با فیلمهایی سر و کار داریم که هم به درد تماشاگران دلباختهی سینمای ترسناک میخورند و هم دیگران را راضی روانهی خانه خواهند کرد.
در این فیلم داستان عاشقانهی پسری بی دست و پا به پایان دنیا و خیزش زامبیها پیوند میخورد. چنین موقعیتی در دستان فیلمساز تبدیل به محملی میشود تا تعدادی زیادی از فیلمهای زامبیمحور و فرمولهای کلیشهای آنها را دست بیاندازد. نام فیلم ادای احترام واضحی به مجموعه فیلمهای جرج رومرو و زامبیهای او است. همین رویکرد در جای جای فیلم وجود دارد و ادگار رایت در عین ادای دین به فیلمهای محبوبش آنها را دست هم میاندازد. به عنوان نمونه فیلمساز از راه رفتن آرام زامبیها استفاده میکند و هم موقعیتهای آشنای سینمای جرج رومرو را دست میاندازد و هم باعث خندهی مخاطب میشود.
فیلم «شان مردگان» تفاوتی عمده با پارودیهای آمریکایی متمرکز بر سینمای وحشت مانند مجموعه «فیلمهای ترسناک» (Scary Movies) دارد که از سمت و سوی انگلیسی آن میآید. اگر در آن فیلمهای عمدتا آمریکایی، ایجاد موقعیت کمیک با پردهدری و اجراهای مبتذل اشتباه گرفته میشود، سازندگان فیلم «شان مردگان» هیچگاه دست به چنین کاری نمیزنند. در واقع برای ساختن پارودی از هر فیلمی و در قالب هر ژانری اول باید عاشقانه آن ژانر یا آن فیلم را دوست داشته باشی و به همهی جوانب آن آگاه باشی تا بتوانی نقیضهای بر آن بسازی و اینگونه به فیلم مورد علاقهی خود ادای دین کنی. کاری که تیم سازندهی «شان مردگان» انجام دادهاند اما آن فیلمهای آمریکایی فقط برای درآوردن پول ساخته شدهاند.
به همین دلیل است که خاطرهی خوب فیلم «شان مردگان» با مخاطب علاقهمند به فیلمهای زامبیمحور میماند و او این تجربه را فراموش نمیکند. چون در سرتاسر فیلم علاقه به این ژانر وجود دارد و سازندگان هیچگاه به هیچ چیز توهین نمیکنند، بلکه با آگاهی آن را دست میاندازند. در چنین چارچوبی زامبیهای فیلم هم به کمک شخصیتها میآیند و تم عاشقانهی فیلم تبدیل به وسیلهای میشود تا این موجودات ترسناک تبدیل به حیوانات خانگی دوست داشتنی شوند. میبینید که همه چیز برای سرگرم کردن شما در این فیلم وجود دارد.
نقطه قوت ادگار رایت و تیم سازندهی فیلم در خلق درست فضایی است تا چنین داستان دیوانهواری قابل باور شود. در واقع از سر و روی فیلم «شان مردگان» میبارد که محصول ذهن خلاق عدهای دیوانهی سینما است که ایدههای جنونآمیز خود را با تمام وجود داخل فیلم ریختهاند و آنها را عاشقانه مخلوط کردهاند و اینگونه خوراکی آماده کردهاند که به دل مخاطب هم مینشیند.
ادگار رایت و سایمون پگ و نیک فراست، در کنار هم بخشی از خاطرات خوش ما از سینمای کمدی در قرن حاضر را شکل دادند. پارودیها یا نقیضههایی که این سه نفر بر ژانرهای علمی- تخیلی، اکشن و وحشت ساختند تبدیل به برخی از بهترین فیلمهای کمدی عصر حاضر شدند و هر سه نفر را به ثروت و شهرت رساندند. اگر از تماشای «فیلم شان مردگان» لذت بردید حتما دو فیلم «پلیس خفن» (Hot Fuzz) و «انتهای دنیا» (The World’s end) را هم ببینید که در واقع سه گانهی پاردودی ادگار رایت و سایمون پگ یا سه گانهی سه طعم کورنتو را کامل میکنند.
«شان بیست و نه ساله پس از آنکه مادرش با مردی بدخلق ازدواج کرده و نامزدش هم او را رها کرده با دوستش زندگی میکند. شان تصمیم دارد با نامزدش که لیز نام دارد آشتی کند و با او زندگی خود را شروع کند. او در صدد اجرای این تصمیم است که متوجه میشود مردهها از گورها برخاستهاند و به مردم حمله میکنند. حال شان به همراه دوست خود تصمیم میگیرند تا به کمک مادر و لیز بشتابند …»
۱. مه (The Mist)
- کارگردان: فرانک دارابونت
- بازیگران: توماس جین، لوری هولدن، مارسیا هاردن و جفری دمون
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۱٪
دلیل سرگرم کننده خواندن این فیلم دلخراش، احساسات عمیقا انسانی نهفته در وجود تک تک شخصیتها است. حتی شخصیتهای منفی هم در مواجهه با آن محیط ترسناک، از خود نمودی انسانی بروز میدهند، چه رسد به شخصیتهای مثبت که همگی در راه تلاش برای پیدا کردن یک راه نجات، تا آستانهی جانبازی و فداکاری هم پیش میروند. در چنین قابی مخاطب میتواند با تک تک آنها همراه شود و در نتیجه «مه» را اثری سرگرم کننده ببیند که شدیدا احساساتش را درگیر میکند.
کارگردان کاربلدی چون فرانک دارابونت هم پشت دوربین قرار گرفته که ثابت کرده استاد بازی کردن با احساسات مخاطب است. بالاخره او فیلمهایی چون «رستگاری در شاوشنک» (The Shawshank Redemption) و «مسیر سبز» (The Green Mile) را در کارنامه دارد که اثبات همین ادعا است. پس میتوان با خیال راحت از تماشای فیلم لذت برد، اما با ذکر این اخطار که این یکی ترسناکتر از دیگر فیلمهای فهرست است و حسابی دل مخاطب دل نازک را به درد میآورد.
دارابونت در فیلم «مه» جمعی را دور هم جمع میکند تا نمادی از جامعهی امروز جهان در گسترهای جهانی مقابل مخاطب بگذارد. افرادی از طبقات متفاوت اجتماعی و با افکار متفاوت، در فروشگاهی بدون هیچ راه فراری مجبور میشوند تا چند صباحی را کنار هم زندگی کنند. چنین محیط بسته و شرایط بغرنجی باعث میشود تا هر کس فقط به فکر خودش باشد که از مهلکه جان سالم به در برد. پهن شدن این بستر فرصتی فراهم میکند تا فیلمساز در یکی از درخشانترین فیلمهای ژانر وحشت در قرن حاضر، نوک پیکان اعتراض تند خود را به سمت انسانیت از دست رفته در جهان امروز نشانه رود.
خوبی فیلم «مه» در دوری کردن از شعار دادن و غلوگویی است. دارابونت چنان شخصیتها را میپرورد و محیط را به درستی ترسیم میکند که گفتههای افراد حاضر در فیلم از چارچوب اثر خارج نمیشوند تا در نهایت به شعاری پوچ تبدیل شوند که مخاطب را از خود میرانند. ترسیم درست شخصیتها کمک میکند که هر حرف و هر مکالمهای از دید تماشاگر متعلق به همان شخصیت به نظر برسد نه حرفی که فیلمساز دوست داشته در فیلمش باشد و آن را از جایی خارج از جهان فیلم به اثر خود الصاق کرده است.
مجموعهی این دستاوردها در کنار هویت مرموز هیولاهای فیلم از فیلم «مه» اثری درخشان ساخته که ترس موجود در آن فقط با یک یا دوبار تماشا از بین نمیرود. میشود گاهی اوقات دوباره فیلم را پخش کرد و از روابط درست آدمها، تلاش قهرمان اصلی برای ماندن بر سر اصولش و کارگردانی خوب دارابونت لذت برد. اما اگر بار اولی است که به تماشای فیلم مینشینید از پایانبندی غریب و دنیای فروریختهی آن به طرز عجیبی یکه خواهید خورد. این یکی از خاصیتهای سینمای وحشت است که اعلام کند در پایان هنوز سایهی سنگین هیولا از بین نرفته و فرار قربانی یا قربانیان یک مسکن مقطعی است. اما پایان این فیلم از جنس دیگری است. درگیری اخلاقی شخصیت اصلی و بلایی که در پایان بر سرش آوار میشود از حد تحمل هر انسانی خارج است.
«مه» در کنار «آن» دیگر اثر این فهرست است که از رمانی به قلم استیون کینگ اقتباس شده است. دارابونت پایان فیلم را عوض کرده و تغییرات دیگری هم به آن اضافه کرد. استیون کینگ برخلاف فیلمی مثل «درخشش» استنلی کوبریک که آن هم اقتباسی از یکی از رمانهای او است، از نتایج به دست آمده این یکی خیلی راضی بود و بسیار دوستش داشت.
«در شهر کوچکی به نام مین اهالی مشغول زندگی عادی خود هستند. طوفان بزرگی سبب میشود تا مردم برای خرید به فروشگاه شهر هجوم بیاورند. اما با ورود مهی غلیظ امکان خروج از فروشگاه از بین میرود؛ چرا که هر کس پای خود را درون آن مه بگذارد به طرز دلخراشی خواهد مرد. همین باعث می شود تا مردم درون فروشگاه گیر کنند و نتوانند از آن جا خارج شوند …»