اگر به کوهنوردی علاقه دارید یا از صخرهنوردی لذت میبرید، حتما آرزو دارید که روزی با بزرگترین چالشهایی که طبیعت برای شما در چنته دارد، روبهرو شوید؛ یعنی تلاش برای صعود به بلندترین قلهها یا بالا رفتن از سختترین صخرهها. اما حتی اگر مانند نگارنده از فکر کردن به صعود از یک کوه بلند هم احساس خستگی میکنید، حتما از تماشای تلاش مردان و زنانی سخت کوش که از پس رام کردن خشنترین بخشهای طبیعت برمیآیند، لذت میبرید و ارادهی آنها را میستایید. در این لیست ۱۳ فیلم برتر با محوریت کوهنوردی و صخرهنوردی معرفی شده است.
از آن جا که مخاطب علاقهمند به این نوع سینما دوست دارد که به واقعیترین شکل ممکن با چالشهای فتح یک قله یا بالا رفتن از یک صخره روبه رو شود، بسیاری از آثار شاخص این نوع سینما به دستهی فیلمهای مستند تعلق دارند. مهمترین موضوع در فیلمهای کوهنوردی، جدال اشخاص حاضر در صحنه با مشکلاتی است که طبیعت پیش روی آنها میگذارد. از آن جایی که سینمای داستانی هم مختصات ویژهی خود را دارد و اساسا در جهانی رویایی و تخیل شده میگذرد، نمیتواند مانند خود واقعیت این جدال را به نمایش گذارد.
دلیل دیگر این ماجرا به اهمیت کمتر شخصیتپردازی کلاسیک یا توجه به زندگی خصوصی قهرمانان درام بازمیگردد. اگر سکانسهایی این چنین در فیلمی با محوریت تلاش یک کوهنورد وجود دادشته باشد، قطعا به همراهی ما با فیلم و درک بهتر شخصیت کمک میکند اما زیادهروی در پرداختن به آن، قطعا فیلم را زمین خواهد زد. شخصیتپردازی در آثار کوهنوردی از طریق نمایش انتخاب شخصیتها در موقعیتهای سخت صورت میگیرد و این موضوع به اندازهی کافی در فیلمی مستند در باب زندگی یک کوهنورد و انتخابهایش در حین برخورد با یک خطر، وجود دارد. ضمن این که جهان کوهنوردی آن قدر انسانهای بزرگ و قهرمان دارد، که نیازی به ساختن قهرمانان خیالی نیست.
اما این به آن معنا نیست که فیلمهای داستانی در این فهرست جایی ندارند. اما موضوع این جا است که حتی فیلمهای داستانی هم از زندگی همین قهرمانان الهام گرفتهاند. به لحاظ ژانری در سینمای داستانی عموم فیلمهای این چنینی به سینمای ماجراجویی تعلق دارند. اگر سری به داستان فیلمها بزنید و آنها را مرور کنید، متوجه خواهید شد که با عدهای آدم ماجراجو و نترس روبهرو هستید که از به چالش کشیدن تواناییهای خود لذت میبرند و قدم در راه مسیرهای ترسناکی میگذارند که به لحاظ عظمت، تفاوتی با اعمال محیرالعقول قهرمانان سینمای ماجراجویانه ندارد. تنها تفاوت در این است که جای دیوان و ددان ترسناک یا غولهای بی شاخ و دم، با قلههای برفی یا صخرههای بلند و چند و صدمتری عوض شده است.
سرمای سوزان، ارتفاع بسیار بلند، امکان سقوط، عدم وجود امکان اشتباه، ارادههایی که مدام به چالش کشده میشوند و احتمال مرگ به دست نیروی طبیعت، این نوع فیلمها را به ژانر بقا و نبرد انسان در برابر طبیعت هم نزدیک کرده است. این درست که قهرمانان درامهای این چنینی آگاهانه قدم در این مسیر سخت میگذارند و از مشکلات پیش رو با خبر هستند، اما در نهایت جدال آنها با طبیعت است که درام را به پیش میبرد و در نتیجه این فیلمها را شبیه به آثار ژانر بقا میکند. به ویژه این که فیلمهای معروف کوهنوردی، به تلاش کسانی میپردازد که تلاش کردهاند از پس رام کردن بلندترین کوهها و سختترین مسیرها برآیند، نه فتح تپهای در نزدیکی محل زندگیشان.
به همین دلیل هم قهرمانان این آثار در جهان کوهنوردی مانند قهرمانان باستانی ستایش میشوند. چرا که اعمال آنها فراتر از اعمال آدمهای معمولی، به دلاوریهای قهرمانانی در کتب قدیمی میماند که از پس بزرگترین مشکلات برمیآمدند و در نهایت و با بازگشت به شهر خود، مورد ستایش اهالی قرار میگرفتند. از این رو در این لیست با آثاری طرف هستیم که یا از زندگی مردان و زنان سرشناس وام گرفته و یا مستقیما مستندی بر اساس تلاشهای آنها برای فتح یک قله، یا دست و پا زدنهایشان برای زنده ماندن هستند.
۱۳. قله (The Summit)
- کارگردان: نیک رایان
- نوع فیلم: مستند
- محصول: ۲۰۱۲، بریتانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۵٪
قلهی K2 دومین قلهی مرتفع جهان پس از اورست است که در شمال شرقی کشور پاکستان و در ادامهی رشته کوه هیمالایا واقع شده. این قله در عین حال پر تلفاتترین قله در تمام دنیا و دارای سختترین مسیر صعود در بین تمام کوههای مرتفع هستی است. از این رو نام آن با تلفات و مرگ گره خورده و کوهنوردان آن را مانند هیولایی ترسناک میبینند که مدام قربانی میگیرد اما فتح آن هم به همین دلیل دلنشین است. پس طبیعی است که روبهرو شدن با چالشهای آن، میتواند هم وسوسه کننده باشد و هم خطرناک. چرا که کوهنوردان حرفهای بالا رفتن و فتح قلهی آن را پرافتخارتر از فتح قلهی اورست میدانند، شاید در بین عامهی مردم مانند فتح اورست با شهرت همراه نباشد اما کسی که موفق به فتح k2 شود، در دنیای مخصوص این ورزش به نام و آوازهی بیشتری دست پیدا میکند.
در سال ۲۰۰۸ یکی از تلخترین فاجعههای دنیای کوهنوردی در راه صعود به این قله اتفاق افتاد. در آن سال در فاصلهی صعود روز جمعه تا فرود و بازگشت روز شنبه، ۱۱ نفر از کوهنوردان جان خود را از دست دادند و تعدادی کمی توانستند جان سالم به در ببرند؛ یعنی در زمانی نزدیک به ۲۴ ساعت. مستند «قله» دقیقا به همین زمان کوتاه اما پر فاجعه میپردازد. جالب این که برخی از جان به در بردگان در این مستند حاضر هستند و از آن روز ترسناک میگویند.
فیلم ترکیبی از تصاویر باقی مانده و پیدا شده با تصاویری بازسازی شده طبق گفتههای شاهدین است. همین خبر از حضور تعلیقی میدهد که با کارگردانی خوب نیک رایان و دست گذاشتن روی نقاط سرنوشتساز سفر و تصمیمات شخصیتها در زمانهای ترسناک و تاکید روی آنها، به دست آمده است. نیک رایان تا قبل از ساختن این مستند در جهان مستندسازی نامی چندان شناخته شده نبود و تعدادی فیلم کوتاه و آثاری مستند این جا و آن جا ساخته بود، اما نه تنها پس از این فیلم توانست شهرتی به هم بزند، بلکه سر از سینمای داستانی هم در آورد.
نقطهی قوت دیگر فیلم تدوین خوب آن است. تا آن جا که این تدوین در جشنوارهی فیلم ساندنس به عنوان بهترین تدوین در بخش سینمای مستند دست یافت و جایزهای از آن خود کرد و البته خود فیلم هم نامزد دریافت جایزهی بهترین مستند سال در همان جشنواره بود. پس از اکران فیلم در سرتاسر دنیا، تلویزیون ایرلند (محل تولد نیک رایان) حق پخش آن را خرید و پخش کرد. نتیجه این که در پایان سال ۲۰۱۴، فیلم «قله» موفق شد جایزهی بهترین مستند تلویزیون با محوریت کوهنوردی را از آن خود کند.
«چند کوهنورد از سرتاسر دنیا تصمیم گرفتهاند که از قسمت شمالی کوه K2 به سمت قله صعود کنند. هم صعود آنها و هم بازگشتشان با خطرات بسیاری همراه است. تا آن جا که ۱۱ نفر از اعضای گروه ظرف مدت بسیار کوتاه و پس از سوانح متعدد جان خود را از دست میدهند …»
۱۲. کوهستان (Mountain)
- کارگردان: جنیفر پیدام
- نوع فیلم: مستند
- محصول: ۲۰۱۷، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
«کوهستان» اثر معرکه و البته متفاوتی است. از آن فیلمهایی که علاقهمندان به کوهنوردی بیش از بقیه درکش میکنند و میتوانند از تک تک قابهای آن لذت ببرند؛ چونان نامهای عاشقانه به رشته کوهها و قلههای معروف جهان که یا باعث شهرت و کسب افتخار کوهنوردان شدند یا محل دفن آنها. به همین دلیل هم بهترین اثر در توضیح دنیای متناقضی است که این مردان و زنان شجاع در آن زیست میکنند؛ از سویی به قاطعیت مرگ و از سویی به لطافت و ظرافت عشق. جهانی پر از ترسها و شادیها که انگار هیچ قرابتی با هم ندارند اما عدهای از مردم دنیا توانستهاند میان این دو دنیا پلی بزنند.
اگر مانند نگارنده کوهنورد حرفهای نیستید، حتما در مواجهه با این مردان و زنان شجاع بارها از خود پرسیدهاید که چه چیزی با وجود این همه خطر آنها را وامیدارد که دست به چنین ماجراجوییهایی بزنند؟ آیا شجاعت آنها به حماقت پهلو نمیزند؟ مگر میشود که از قدم گذاشتن در چنین راهی و خطراتش با خبر باشید اما باز هم برای رفتن هیجان زده شوید؟ فیلم «کوهستان» میتواند پاسخی به این سوال شما باشد. چرا که از عشقی اساطیری بین انسان و طبیعت میگوید و سر به مکانهایی میزند که نمادی است از آن سوی جذاب و در عین حال تاریک هستی که فقط عدهی کمی در دنیا آن را شناختهاند.
تصاویر فیلم هوشربا است و در هماهنگی کامل با روایت راوی که انگار از روی یک نامهی عاشقانه میخواند. ویلم دفو با آن صدای پر صلابت که انگار از آسمانها با مخاطب سخن میگوید، در مقام راوی، طنین صدایش را به فیلم تقدیم کرده تا از پس تلفظ هر کلام او، احساس جاری در قاب به درستی منتقل شود. فیلم «کوهستان» نه تنها مخاطب علاقهمند به کوهنوردی را حسابی سیراب خواهد کرد، بلکه به راحتی میتواند مخاطب عادی را هم با خود همراه کند که پس از تماشای این ضیافت تصویری سری به طبیعت بزند و از شهرهای انسانی دور شود.
البته تفاوتی هم میان این فیلم با سایر آثار وجود دارد. در این جا خبری از روایتگری برای بیان یک داستان یا گفتن از زندگی عدهای کوهنورد و خطرات قدم گذاشتن در راه صعود از یک قله نیست، بلکه روایت در خدمت ستایش طبیعت به طور عام و ستایش عظمت شکوه کوهستان به طور خاص است. از سوی دیگر کارگردان فیلم یعنی جنیفر پیدام، بعد از ساختن فیلم «شرپا» که ادای دینی به مردم ساکن هیمالایا و افراد کمک دست کوهنوردان بود، انگار دارد به مکاشفه با رابطهی خود با طبیعت میپردازد. بالاخره او از آن دسته مستندسازان است که خودش علاقهی بسیاری به کوهنوردی دارد و تمام قلههای مهم دنیا را میشناسد و به مشکلات آنها آگاه است.
در طول تماشای فیلم «کوهستان» میتوانید با برخی از بلندترین قلههای دنیا آشنا شوید و اطلاعات درجه یکی از تک تک آنها به دست آورید.
«فیلم روایتگر رابطهی انسانها با کوهستان در طول تاریخ است. در این میان سری هم به بلندترین قلههای دنیا میزند و میان آنها به کندوکاو میپردازد.»
۱۱. خشنترین رویا (The Wildest Dream)
- کارگردان: آنتونی گفن
- نوع فیلم: مستند
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۷٪
داستان صعود به کوه اورست توسط کوهنوردی بریتانیایی با نام جرج مالوری در سال ۱۹۲۴ و ناپدید شدنش، دههها تبدیل به یک افسانه شده بود. سالها گذشت تا این که در سال ۱۹۹۹ کوهنوردی به نام کنراد آنکر بالاخره جنازهی او را پیدا کرد و توانست از طریق باقیماندهی وسایل او در یکی از پرتگاههای کوه اورست، شناساییش کند. به نظر میرسید که در نهایت جرج مالوری به آرامش رسیده و میتواند با این دنیا وداع کند.
فیلم دو روایت را در کنار هم دنبال میکند تا به روایت سوم برسد؛ اولی روایت کنراد آنکر است که هم از علاقهاش به کوهنوردی میگوید و هم از کشف جنازهی جرج مالوری که بالاخره به معمای مرگش پایان داد. دومین روایت هم به بیان زندگی جرج مالوری با محوریت نامههای عاشقانهای که از او خطاب به همسرش باقی مانده است و در جای جای آن خبر از علاقهی بیش از حدش به کوهنردی میدهد، میپردازد. این نامهها آن قدر از علاقهی مالوری به کوهنوردی و فتح اورست حکایت دارد، که هیچ شکی برای مخاطب باقی نمیماند که ادامهی زندگی این دو با هم در گروی موفقیت جرج مالوری در فتح قلهی اورست و خلاص شدن از دست این علاقهی بیش از اندازه است.
از همین جا فیلمساز سری به دنیای عجیب و غریب کوهنوردان میزند؛ به زندگی کسانی که از خطرات پیش رو با خبر هستند اما باز هم مانند شوالیهای باستانی به پیشواز مرگ میروند یا با افتخار این دنیا را ترک کنند یا با افتخار شکست یک دشمن عظیم به حیات خود ادامه دهند. گاهی هم مخاطب احساس میکند که اساسا این مردمان در لحظه زندگی میکنند و همین که در جهانی بدوی و وحشی باشند و اوقاتشان را در سرمایی استخوان سوز و برف و بوران بگذرانند، به اندازهی کافی از زندگی لذت میبرند و اصلا به بعد از آن فکر نمیکنند. چیزی که از نامههای جرج کالوری استنباط میشود، همین ترجیح دادن آن دنیا به این جهان عافیت طلبی است که در آن هیچ هیجان ویژهای وجود ندارد.
اما هنوز روایت سومی هم در فیلم وجود دارد: کنراد آنکر پس از آن که موفق میشود جنازهی جرج مالوری را پیدا کند، برای خود چالشی تعریف میکند. او تلاش میکند که مانند جرج مالوری بدون تجهیزات مدرن اورست را فتح کند و البته مانند وی با کسی همراه و همسفر شود که هیچ تجربهای در کوهنوردی حرفهای ندارد. کنراد آنکر برای این کار یک دانشجوی جوان را انتخاب میکند که هیچگاه در ارتفاعی بیش از ارتفاع همان حوالی خانهاش نبوده و البته سد دیگری هم وجود دارد.
جرج مالوری دوست نداشت که از همان مسیر معمولی که دیگران کوه اورست را فتح کردهاند، بالا برود. بلکه دوست داشت از مسیری سختتر و امتحان پس نداده که به خاطر یک درهی خطرناک شهرت داشت، دست به صعود بزند. کنراد هم همین چالش را برای خود انتخاب میکند و از این جا یک تعلیق به داستان اضافه میشود و فیلمساز هم اطلاعات سفر این دو کوهنورد برای فتح قله را گام به گام با خود صعود در اختیار مخاطب قرار میدهد. این درست که کنراد آنکر زنده است و ما هم این را میدانیم، اما تا پایان فیلم معلوم نمیشود که وی و همراهش توانستهاند از پس گذر از آن درهی خطرناک برآیند یا خیر. این موضوع دربارهی داستان صعود جرج مالوری هم به یک معما تبدیل شده است و کسی از آن خبر ندارد؛ این که بالاخره او به رویایش رسیده و توانسته لذت فتح اورست را درک کند، در نتیجه در راه برگشت جان سپرده یا این که هیچگاه موفق به فتح قلهی اورست و رسیدن به آرزویش نشده است.
لیام نیسن راوی فیلم است و رالف فینس و ناتاشا ریچاردسون به جای جرج مالوری و همسرش نامههای باقیمانده از آنها را میخوانند.
«در سال ۱۹۹۹، کوهنوردی به نام کنراد آنکر در راه صعود به قلهی اورست و در درهای بدنام که پر از جنازهی مردان و زنان کوهنورد در طول تاریخ است، جنازهای پیدا میکند. مشخص میشود که این جنازه به کوهنوردی بریتانیایی به نام جرج مالوری تعلق دارد که در سال ۱۹۲۴ به اورست سفر کرده و ناپدید شده است. حال کنراد تصمیم میگیرد که مانند مالوری با همان امکانات سال ۱۹۲۴ به فتح اورست دست بزند …»
۱۰. هفت سال در تبت (Seven Years In Tibet)
- کارگردان: ژان ژاک آنو
- نوع فیلم: داستانی
- بازیگران: برد پیت، دیوید تولیس
- محصول: ۱۹۹۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۰٪
ژان ژاک آنو، متولد فرانسه، در سال ۱۹۷۶ با ساختن فیلم «سیاه و سفید رنگی» (Black And White In Color) در دنیا نامی به هم زد و توانست جایزهی اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان را به دست آورد. او که فیلم را از تجربیاتش در زمان خدمت سربازی در کشور کامرون ساخته بود، خیلی زود قلههای موفقیت را طی کرد و از همان فیلم اول مورد توجه آمریکاییها قرار گرفت. گرچه تا مدتها در کشورش فرانسه به کارگردانی پرداخت اما میشد از همان زمان هم حدس زد که او بالاخره سر از هالیوود در خواهد آورد و فیلمی در آن جا خواهد ساخت.
این اتفاق با همین فیلم «هفت سال در تبت» افتاد و ژان ژاک آنو بر اساس کتابی از هاینریش هارر، کوهنورد اتریشی، فیلمی دراماتیک و پر فراز و فرود ساخت که در آن زندگی مردانی در گیر و دار جنگ برای همیشه رنگ عوض میکند. هاینریش هارر که کتاب را بر اساس سرگذشت خودش نوشته، کوهنوردی بود که برای اولین بار توانست از دیوار شمالی کوه ایگر در رشته کوه آلپ بالا برود؛ کوهی که با نام «آخرین مشکل» مورد خطاب قرار میگرفت، چرا که غیر قابل تصرف فرض میشد.
او در ادامهی زندگی به همراه دوست و همراهش یعنی پیتر اوفشنایتر در سال ۱۹۳۹ به سمت قله نانگا پاربات میرود که نهمین قلهی مرتفع دنیا است و در پاکستان امروزی واقع شده و داستان همین کتاب و فیلم هم با همین سفر آغاز میشود. از آن جایی که پاکستان در زمان جنگ دوم جهانی هنوز جزیی از هندوستان بود و هند هم هنوز مستعمرهی بریتانیا به حساب میآمد، پس از شروع جنگ این دو کوهنورد توسط مقامات دستگیر شدند. چرا که هویتی اتریشی داشتند که در آن زمان توسط ارتش هیتلر فتح شده بود و اکنون دشمن بریتانیا به حساب میآمد.
میبینید که داستان زندگی دو مرد گاهی چقدر میتواند پیچیده شود؛ چقدر اتفاقات ریز و درشت در تمام دنیا دست به دست هم داده تا این دو مرد در زندانی به سر ببرند که خود هیچ نقشی در شکل گیری آن نداشتهاند و هیچ جرمی هم مرتکب نشدهاند. قضیه زمانی پیچیده میشود که میفهمیم هاینریش هارر همسری باردارد دارد که در انتظار او است.
از این جا فیلم ساز سری به روحیات این مردان مبارز میزند که دلیل حضور این فیلم در این فهرست را مشخص میکند؛ مردانی که توان مبارزه با سختترین و پر چالشترین موانع طبیعی را دارند اما در کار این بشر دو پا میمانند و نمیتوانند راهی برای فرار پیدا کنند؛ پس آن چه که از آنها باقی میماند همان روحیهی جنگندگی و دوام آوردن است که از غریزهی ایشان سرچشمه میگیرد.
ژان ژاک آنو سعی کرده که تا میتواند فیلمی پر افت و خیز و حماسی بسازد. موسیقی جان ویلیامز این موضوع را فریاد میزند و قابهای معرکهی کارگردان هم مکمل این موسیقی حماسی است. حضور برد پیت در قالب نقش اصلی فیلم هم نکتهی دیگری است که ممکن است مخاطب را مجاب به دیدن فیلم کند. علاوه بر همهی اینها، «هفت سال در تبت» پر است از قابهایی از طبیعت بکر و زندگی بدوی مردمان تبت که هر مخاطب علاقهمندی را خوش خواهد آمد.
«در سال ۱۹۳۹ هاینریش هارر، همسر باردارش را رها میکند تا به همراه دوستش به نام پیتر اوفشنایتر به هندوستان تحت مالکیت انگلستان برود و کوه نانگا پاربات را فتح کند. آنها در حال انجام کارهای خود هستند که جنگ جهانی دوم شروع میشود و انگلستان و آلمان در برابر هم قرار میگیرند. در چنین شرایطی این دو در هند دستگیر میشوند و به زندان میافتند. مدتی میگذرد و همسر هاینریش فرزندش را به دنیا میآورد اما هنوز خبری از شوهرش نیست تا این که …»
۹. مرو (Meru)
- کارگردان: جیمی چین، الیزابت چای واسرهاولی
- نوع فیلم: مستند
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
کوه مرو تا موقع ساخته شدن همین مستند هیچگاه فتح نشده بود. سه مرد با نامهای کنراد آنکر، رنان اوزترک و جیمی چین در سال ۲۰۱۱ موفق شدند که بالاخره به قلهی این کوه از مسیر «بال کوسه» برسند و نام خود را در کتاب رکوردهای گینس ثبت کنند. اما بگذارید کمی به عقب بازگردیم تا بفهمیم که چرا این قله تا آن زمان غیرقابل دسترس به نظر میرسید.
در سال ۲۰۰۸ همین سه مرد تلاش کردند که به این قله دست پیدا کنند. همان قلهی «بال کوسه» که یکی از سختترین مسیرهای کوهنوردی در دنیا است. چرا که مانند یک دیواره صاف است و جایی برای استراحت ندارد و در آن ارتفاع، به خاطر نوع مسیر خبری از کمک شرپاها هم نیست و مسیر هم مدام تغییر شکل میدهد و رنگ عوض میکند؛ هم یخی است و از سنگ. پس هم نیاز به توان صخرهنوردی دارد و هم کوهنوردی. در سال ۲۰۰۸ همه چیز آماده بود تا این که هوا خراب شد و آنها چهار روز در چادر خود ماندند و در نهایت هم زمانی که فقط ۱۰۰ متر با قله فاصله داشتند، مجبور به بازگشت شدند. چند سال بعد هر سه دوباره تلاش کردند و این بار موفق شدند و برای همیشه نام خود را در تاریخ ثبت کردند.
جیمی چین در کنار همسرش الیزابت چای واسر هاولی، کارگردانی فیلم را برعهده دارد. جیمی خودش بخشهای بسیاری از مسیر صعود را فیلمبرداری کرده که تبدیل به تصاویر اصلی همین فیلم شدهاند. اما نکته این که فیلمبرداری اثر از زوایای مختلف صورت گرفته که نشان از برنامهریزی از پیش تعیین شدهی آنها دارد. یعنی جیمی چین نه تنها قصد داشته یکی از سختترین صعودهای تاریخ را انجام دهد، بلکه میخواسته از آن فیلمی هم بسازد. البته او ادعا میکند که تا زمان ایمن نبودن همه چیز، دوربینش را روشن نمیکند. البته در نظر بگیرید که ایمنی از نظر این مردان تفاوتی آشکار با تعریف ما آدمهای معمولی از این کلمه دارد.
فیلمهای این چنینی پر از تعلیق و هیجان هستند. اما فیلمسازان تلاش میکنند که از طریق نمایش زندگی روزمرهی این مردان در طول سه سال فاصلهی بین تلاش اول و دوم، هم آنها را به ما بشناسانند و هم راهی برای فهم شیوهی فکر کردن و نگرش آنها به هستی ارائه دهند. به همین دلیل هم من و شمای مخاطب در زمان تلاش دوم برای صعود، نگران آنها میشویم و آرزو میکنیم که این بار به رویای خود دست یابند. البته فیلمهای مستند کوهنوردی نباید خود را چندان به نمایش زندگی خصوصی شخصیتها مقید کنند، چرا که در آن صورت به جای نمایش جدال انسان با طبیعت، به درامهایی اخلاقی در باب زندگی و مشکلاتش تبدیل میشوند.
همین زوج کارگردان، چند سال بعد مستند معرکهی دیگری با محوریت تلاش حماسی دیگری برای فتح یک قله را به تصویر کشیدند؛ یعنی فیلم «صعود آزاد» که به تلاشهای انفرادی مردی برای صخرهنوردی از یک دیوارهی صاف میپرداخت و جیمی چین با آن همه تلاش و تبحر هم علاقهای به انجام آن کار خطرناک نداشت. بعدا در همین لیست به آن فیلم هم خواهیم رسید.
«در سال ۲۰۰۸ سه کوهنورد با نامهای جیمی چین، کنراد آنکر و رنان اوزترک تلاش میکنند که قلهی کوه مرو را فتح کنند. آنها تا ۱۰۰ متری قله میرسند اما به خاطر خراب بودن آب و هوا مجبور به بازگشت میشوند. سه سال بعد آنها دوباره دور هم جمع میشوند و دوباره تلاش میکنند …»
۸. اورست (Everest)
- کارگردان: بالتازار کورماکور
- نوع فیلم: داستانی
- بازیگران: جیک جلینهال، جاش برولین و جیسون کلارک
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪
«اورست» بر اساس داستانی واقعی و یک فاجعهی انسانی در سال ۱۹۹۶ و در نزدیکی قلهی کوه اورست ساخته شده است. جان کراکائر کتابی به نام «در هوای رقیق» (Into The Thin Air) بر اساس آن فاجعه نوشت، مدتها بعد هالیوود حق اقتباس از کتاب را خرید، سایمون بوفوی و ویلیام نیکلسن دست به کار شدند و فیلمنامهای بر اساس آن نوشتند، بالتازار کورماکور به عنوان کارگردان برگزیده شد و او هم بازیگرانی سرشناس مانند جیک جلینهال و جاش برولین را استخدام کرد تا در قالب نقشهای اصلی حضور یابند.
نقطه قوت فیلم در نمایش واقعگرایانهی اتفاقاتی است که منجر به یک صعود فاجعه بار شد و جان کسانی را گرفت. در این جا خبری از آن اتفاقات دراماتیکی نیست که عموما در فیلمهای این چنینی وجود دارد. کوه اورست هم غولی بی شاخ و دم نیست که در هر گامش خطری کمین کرده باشد، بلکه فیلمساز سعی کرده خطرات را همانگونه که در آن جا وجود دارد نمایش دهد. البته که این خطرات به قیمت جان آدمها تمام میشود اما مرگ آدمها بر اساس حوادث محیرالعقول یا فراطبیعی شکل نمیگیرد. از همین روی فیلم «اورست» بیشتر با فیلمهای ژانر بقا تناسب دارد تا فیلمهای کوهنوردی مبتنی بر تعلیق و هیجان؛ فیلمهایی که در آنها عدهای تلاش میکنند از دست شرایط پیش آمده نجات یابند و خود را به جای امنی برسانند.
در اکثر مواقع بهترین فیلمهای ژانر بقا آنهایی هستند که بر اساس یک داستان واقعی ساخته شدهاند. در چنین شرایطی آگاهی ما از این که تمام این اتفاقات واقعی است، هیجان داستان را بالاتر میبرد. اما فیلمساز تا میتواند نمایش دراماتیک اتفاقات و ایجاد هیجان زیاد دوری میکند و علاوه بر نمایش شرایط سخت نزدیک به قله، بر شخصیتهای خود متمرکز میماند و آنها را مهمتر از هر چیز دیگری تصویر میکند. این گونه آن فاجعهی پایانی تاثیرگذارتر میشود. پس فیلمساز سعی کرده تا آن جا که میتواند، اتفاقات و حوادث داستان را به دور از جلوهگریهای مرسوم و متکی به رئالیسم بسازد تا تأثیر حوادث مقطعی نباشد و با مخاطب باقی بماند. در چنین بستری است که تماشاگر احساس میکند به جای شخصیتها قرار گرفته و خودش دارد این مشکلات را تحمل میکند.
ترس و وحشت از یک محیط خشن، کمبود اکسیژن در آن ارتفاع، خستگی و سرمای بیش از حد از طریق فیلمبرداری و فضاسازی خوب فیلمساز به تماشاگر منتقل میشود. هر قدم از تلاش و مبارزهی گروه کوهنوردان برای نجات جان خود یا صعود به قله، نیاز به توانی خارقالعاده دارد و این همه فقط تا زمانی کافی است که آن حادثهی کذایی پیش نیامده، وگرنه راه نجاتی برای کسی وجود ندارد و فقط میماند دست سرنوشت که چگونه پایان زندگی تک تک افراد حاضر در داستان را رقم خواهد زد.
«اورست» فیلمی است که با تمرکز بر زندگی افرادش به خوبی سمت ترسناک زندگی پر از افتخار مردان بزرگ را نمایش میدهد، مردانی که فقط اخبار دستاوردهایشان توسط مردم شنیده میشود و هیچکس از مشکلات آنها خبر ندارد. ترکیب بازیگران فیلم در نقش این مردان واقعی، از نکات جذاب فیلم است و هر کدام از آنها هم به خوبی از پس نقش خود برآمدهاند.
در فیلم مردی وجود دارد که کوهنوردی حرفهای نیست. صعود او کاملا وابسته به کمک دیگران است. دلیل حضورش در اورست و تلاش برای فتح آن هم فقط با چند ایما و اشاره بیان میشود؛ او در ظاهر آدمی است که در زندگی شخصی خود مدام بد بیاری آورده و یک بازندهی تمام عیار است. حال به اورست آمده تا هم به خود و هم به دیگران ثابت کند که چنین نیست و با قدم زدن بر فراز بلندترین قلهی جهان، زندگی تازهای را آغاز کند. شخصیتپردازی همین مرد و حضورش در فیلم، مهمترین نقطه قوت فیلم و البته عامل اصلی جذابیت آن است.
حضور بازیگران سرشناس در قالب نقشهای اصلی در این جا یک کاربرد دیگر هم علاوه بر کشاندن مردم به سالن سینما دارد. حاضران در قاب فیلمساز آدمهایی درگذشته هستند که یادشان همواره در ورزش کوهنوردی زنده مانده و میان علاقهمندان به این ورزش چهرههایی شناخته شده هستند؛ درست مانند بازیگران بزرگ سینما که با وجود از بین رفتن شخصیت داستانی آنها پس از پایان فیلم، در ذهن ما میمانند.
«تلاش عدهای کوهنورد برای صعود به بلندترین قلهی جهان با حادثهای تلخ روبهرو میشود. حال این مردان نترس باید با خشم طبیعت مقابله کنند تا بتوانند جان خود را نجات دهند…»
۷. فراتر از محدودیت (Beyond The Edge)
- کارگردان: لین پولی
- نوع فیلم: مستند- داستانی
- بازیگران: چاد موفید، سونام شرپا
- محصول: ۲۰۱۳، نیوزیلند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪
امروزه به لطف تکنولوژیهای مدرن کوهنوردی و وسایل پیشرفته، به نظر میرسد که فتح بلندترین قلهی دنیا کاری غیرممکن نباشد، به ویژه که فتح کوه اورست با وجود نام ترسناکش سادهتر از بسیاری از کوههای بلند دیگر است. برای این کار فقط به علاقه و شور و اشتیاقی نیاز است و مقدار زیادی تمرین تا این اتفاق با همراهی و کمک شرپاهای آن جا و البته افراد باتجربهای که همواره در همان حوالی هستند، حاصل شود. البته تصور نکنید که آن جا تبدیل به جایی توریستی شده که هر کسی میتواند سری به آن جا بزند و نام خود را در تاریخ ماندگار کند. خیر، هنوز از این خبرها نیست. اما شرایط صعود خیلی سادهتر از دهههای گذشته شده است.
در دهههای گذشته صعود به بلندترین قلهی دنیا کاری کاملا غیرممکن به نظر میرسید. افراد بسیاری در دنیا دست به این اقدام زدند و جان خود را هم در راه رسیدن به رویایشان از دست دادند. در همین لیست از فیلم «خشنترین رویا» مثال آوردیم که به مرگ یکی از مردان افسانهای دنیای کوهنوردی در سال ۱۹۲۴ منجر شده بود؛ یعنی جرج مالوری که هیچگاه معلوم نشد موفق به فتح قله شده یا نه. اما در سال ۱۹۵۳ بالاخره دو نفر با نامهای سر ادموند هیلاری و تنزینگ نورگای موفق شدند برای اولین بار به قله برسند و سالم بازگردند و به طور رسمی نام خود را در کتابهای تاریخ به عنوان اولین فاتحان اورست ثبت کنند.
فیلم با استفاده از تصاویر آرشیوی و البته صحنههای بازسازی شده، داستانی دراماتیک از آن روزها و تلاشهای این دو مرد خلق کرده که گرچه تا حدودی از واقعیت روی کاغذ فاصله میگیرد، اما به دستاوردی مهمتر میرسد؛ این دستاورد نمایش توامان خطرها و شجاعت قهرمانهای فیلم در یک قالب تر و تمیز و شسته و رفته است. تا آن جا که پس از اتمام داستان نه تنها شناختی نسبی از شخصیتها و سیر وقایع دارید، بلکه گذر زمان را هم از دست داده و اوقات خوشی را تجربه کردهاید.
همان طور که از نام فیلم هم برمیآید، داستان «فراتر از محدودیت» به تلاش شخصیتها برای فراتر رفتن از محدودیتهای زمانه و چالشهایی است که طبیعت در برابرشان قرار داده. در سال ۱۹۵۴ وسایل کوهنوردی از ملزوماتی مانند لباس تا وسایل چادر زدن و غذا خوردن گرفته تا وسیلهی مهمی مانند کپسول اکسیژن برای ارتفاعات زیاد، این همه سبک و پیچیده طراحی نشده بود. هنوز خبری از کمکهای فراوان شرپاها هم نبود. به مدد تصاویر ماهوارهای و عکس های هوایی هم همهی خطرات پیش رو و البته همهی راههای صعود به سمت قله، زیر ذرهبین نرفته بود. پس طبیعی است که تلاشهای این دو مرد که البته به همراهی هیاتی به اورست اعزام شده بودند، چنین مهم جلوه کند و جایی فراتر از محدویتهای بشری در آن سالها قرار گیرد.
ذیل فیلمهای قبلی هم اشاره شد که برای ساختن فیلمی این چنینی حتما به تصاویری با کیفیت نیاز است که مخاطب را در موقعیت خطیری که شخصیتها با آن دست و پنجه نرم میکنند، قرار دهد؛ موقعیتی که تماشاگر را در دل آن شرایط قرار دهد که بتواند خودش را در آن خطر شریک بداند. در این جا علاوه بر وجود چنین نماهایی، سازندگان تلاش کردهاند که از طریق بازسازی یک محیط قدیمی و تصاویری که حس و حالی قدیمی داشته باشد، تماشاگر خود را در زمان و مکانی قرار دهند که شخصیتهای اصلی داستان در آن قرار داشتهاند. این گونه راحتتر به هدف خود که همان نمایش سختیهای صعود به یک ارتفاع بیش از هشت هزار متری با وسایلی ابتداییتر از امروز بوده، میرسند و تصویر واقعگرایانهتری به ما ارائه میدهند.
«داستان فیلم، به سال ۱۹۵۳ و تلاشهای سر ادموند هیلاری و تنزینگ نورگی اختصاص دارد که برای اولین بار موفق شدند در ساعت یازده و نیم روز نهم ماه می آن سال به قلهی کوه اورست برسند و نام خود را به عنوان اولینها در تاریخ ثبت کنند.»
۶. صعود (The Climb)
- کارگردان: لودوویک برنارد
- نوع فیلم: داستانی
- بازیگران: احمد سیلا، آلیس بلیدی
- محصول: ۲۰۱۷، فرانسه
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: –
آیا تصور میکنید که نمیتوان با محوریت بالا رفتن از کوه اورست فیلمی کمدی ساخت؟ آیا تصور میکنید که شرایط آن جا آن قدر سخت و ترسناک است که امکان بیرون کشیدن موقعیتهای خندهدار از آن وجود ندارد؟ فیلم «صعود» خلاف این موضوع را ثابت میکند. اساسا پارودیها به وجود آمدهاند که موقعیت های جدی و گاها ترسناک را دست بیاندازند. البته «صعود» نمیخواهد این دست انداختن را تا آن جا ادامه دهد که اساسا تمام آن موقعیت مورد نظر و آن عمل را زیر سوال ببرد، بلکه برعکس میخواهد فیلمی در ستایش ارادهی آدمی باشد که کمی با سختیهای دنیای کوهنوردی حرفهای شوخی میکند.
جوانی را در نظر بگیرید که ناگهان تصمیم میگیرد به کوه اورست سفر و آن را فتح کند. حال تصور کنید که او تا کنون از تپهی کنار خانهاش هم بالا نرفته و در نتیجه هیچ تجربهای در کوهنوردی ندارد. طبیعی است حضور او نه تنها باعث به خطر افتادن جان خودش، بلکه باعث به وجود آمدن موقعیتهای دشوار برای دیگران هم میشود. اما این یک نوع زاویهی نگاه به این داستان است. میتوان همه چیز را کاملا برعکس دید و اتفاقا بی دست و پایی و مبتدی بودن این جوانک را به تجربهای خندهدار تبدیل کرد و اثری کمدی خلق کرد که البته فقط در جهان سینما ممکن است وجود داشته باشد.
رویکرد سازندگان فیلم «صعود» چنین است. آنها داستان واقعی جوانی فرانسوی/ سنگالی را گرفته و تبدیل به اثری خندهدار از بی دست و پایی او کردهاند. او که نه میداند در چه موقعیتی قرار گرفته و چه باید بکند، یا مدام گند میزند یا میترسد و همین هم باعث ایجاد خنده میشود. مانند هر فیلم کمدی دیگری در این جا هم منطقی فانتزی بر جهان فیلم حکمفرما است. تا جایی از آن گرچه خطرات وجود دارند اما آن قدر ترسناک نیستند که موقعیتهای کمیک را تحتالشعاع قرار دهند.
اما این موضوع از جایی به بعد تغییر میکند و تمرکز داستان به سمت ارادهی قهرمان داستان برای فتح اورست تغییر مسیر میدهد. از این جا است که فیلم حالتی حماسی پیدا میکند و از قهرمان خود نمونهای از انسان با اراده میسازد. شخصیت اصلی داستان، اولین انسان فرانسوی/ سنگالی است که در واقعیت توانسته کوه اورست را فتح کند.
اما اگر تصور میکنید که مانند فیلم میتوان بدون هیچ تجربه و تمرینی به کوه اورست سفر کرد و بر بلندای آن ایستاد، سخت اشتباه میکنید. قهرمان داستان هم در دنیای واقعی برای رسیدن به آرزویش تمریناتی را پشت سرگذاشته و حسابی آماده شده است. بالاخره با فیلمی کمدی روبهرو هستیم که برای دراماتیزه کردن داستانش، نیاز دارد در روند واقعی تغییراتی ایجاد کند. این موضوع نه تنها مشکلی ندارد، بلکه باعث جذابتر شدن فیلم هم شده است.
«سامی دیاکاته، جوانی اصالتا سنگالی است که در فرانسه زندگی میکند. او مانند بسیاری از مهاجرین شغلی ندارد و روزها را به بطالت میگذراند. او از زمان دبیرستان به دختری به نام نادیا در محلهی خود علاقه داشته، اما عدم شجاعت در بیان عشقش مانع از رسیدن او به محبوب شده است. روزی او تمام توان خود را جمع میکند و به نادیا میگوید که برای رسیدن به او حتی حاضر است که از اورست هم بالا برود. نادیا این حرف را شوخی تلقی میکند و اصلا به ذهنش خطور نمیکند که سامی ممکن است واقعا چنین کند. اما سامی واقعا خیال دارد که نادیا را تحت تاثیر قرار دهد …»
۵. دیواره شمالی (North Face)
- کارگردان: فیلیپ استالزی
- نوع فیلم: داستانی
- بازیگران: بنو فورمن، فلورین لوکاس
- محصول: ۲۰۰۸، آلمان و سوییس
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۴٪
«دیواره شمالی» یا «جبههی شمالی» داستانی حماسی برای تعریف کردن دارد. در زمان حکمرانی هیتلر در آلمان، رقابتی بین یک گروه آلمانی و اتریشی برای فتح یکی از سختترین قلههای آلپ با نام «ایگر» شکل میگیرد. آن هم از سمت جبههی شمالی آن که مانند یک دیوار صاف است و برای بالا رفتن، نیاز به مهارتهای صخرهنوردی هم دارد و البته هیچ کس هم موفق به بالا رفتن از آن نشده. در آن روزگار رقابتی میان دیگر کشورها هم وجود داشت و دستهجات کوهنوردی از هر سویی برای تسخیر این دیوار سرازیر می شد و البته آلمان هیتلری هم مدام کوهنوردان کشور را برای فتح این کوه از سمت جبههی شمالی آن ترغیب میکرد. در چنین شرایطی هر کسی دوست داشت که نامش به عنوان فاتح آن دیوار در جهان ثبت شود.
داستان به رقابتها، رفاقتها و تلاش مردان و زنانی اختصاص دارد که در دنیایی با معیارهای متفاوت زندگی میکنند؛ دورانی که هنوز مکانهایی دست نخورده در دنیا وجود داشت و کسانی حاضر بودند به هر قیمتی به آن جا برسند و نام خود را برای همیشه در تاریخ ثبت کنند. جهانی که هنوز پر از رمز و راز بود و سالها تا پیشرفت و غلبهی تکنولوژی و در نتیجه شناخت هر گوشه و کنار زمین و از بین رفتن رمز و رازها، فاصله وجود داشت.
در چنین چارچوبی یک خبرنگار در مرکز درام قرار میگیرد تا تلاشهای کوهنوردان را ثبت کند. در پس زمینه هم قدرت گرفتن یک حکومت خودکامه وجود دارد که همه چیز را تحتالشعاع قرار میدهد و زمینه را برای نتیجهگیری نهایی فیلم مهیا میکند. گسترش همین جهان ترسناک است که از اهمیت همراهی کوهنوردان میگوید و اتحاد آن را تبدیل به امری مقدس میکند. البته که این اتحاد می تواند زیر چکمههای همان خودکامگان له شود.
فیلم با زمینهسازی لازم به سراغ فصل کوهنوردی میرود. جایی که همکاری آشکار کوهنوردان هم راه به جایی نمیبرد و فاجعه اتفاق میافتد. در چنین چارچوبی است که این فاجعه به پس زمینهی داستان گره میخورد و در واقع سقوط مردم آلمان و اتریش پس از پایان جنگ دوم جهانی و جهان وحشتناک آن دوراه را پیشبینی میکند.
نقطه قوت فیلم هم در همین پیوند میان حوادث سیاسی با تلاش و شکست خوردن عدهای کوهنورد است که به شکلی نمادین تبدیل به آینهی تمام نمای یک جامعه میشود. پس میشود حوادث سیاسی را هم به مسالهای مانند کوهنوردی گره زد و حتی جلوتر از فیلم «هفت سال در تبت» از زندگی روزمرهی دو کوهنورد در خارج از کوهستان فراتر رفت و پای سیاست را به دامنههای یک کوه و دیوارهی خطرناکی وصل کرد و میان آن دو تناظری برپا ساخت. این فیلم هم مانند بسیاری از آثار کوهنوردی دیگر، بر اساس داستانی واقعی ساخته شده است.
این دیواره در جهان آن قدر شهرت دارد که حتی برند معروفی هم از وسایل کوهنوردی به نام آن مزین شده است.
« در سال ۱۹۳۶، تبلیغات آلمان هیتلری کوهنوردان آلمانی را تشویق میکند که کوه ایگر واقع در رشته کوههای آلپ را فتح کنند. به خصوص از سمت دیواره شمالی آن که تاکنون کسی موفق به انجام آن نشده است. دو کوهنورد آلمانی با نامهای تونی و اندی آمده میشوند که سفر خود را برای فتح این دیواره آغاز کنند. اما رقابتی هم وجود دارد …»
۴. صعود آزاد (Free Solo)
- کارگردان: جیمی چین، الیزابت چای واسرهاولی
- نوع فیلم: مستند
- محصول: ۲۰۱۸، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
قطعا حین تماشای فیلم «صعود آزاد» حسابی غافلگیر خواهید شد؛ چرا که داستانی عجیب برای تعریف کردن دارد. داستان واقعی مردی برای بالا رفتن از صخرهای صاف به بلندای ۹۱۴ متر با نام ال کاپیتان، آن هم بدون هیچ وسیلهای، حتی طنابهای نجات و با دست خالی. ابرمردی که قصد دارد این کار را انجام دهد الکس هانولد نام دارد و کارگردانی این اثر مستند هم بر عهدهی الیزابت چای واسر هاولی و جیمی چین است که در همین لیست به فیلم «مرو» از آنها اشاره شده بود. این کار الکس آن قدر خطرناک و دیوانهوار به نظر میرسید که حتی جیمی چین سرشناس هم کاری به کارش ندارد و او را در سفرش، بر خلاف فیلم «مرو» که با دیگران همراه بود، تنها میگذارد و فقط به کارگردانی میپردازد.
دوباره آن چه که در بالا گفتم را در ذهن خود مرور کنید؛ مردی قصد دارد بدون هیچ کمکی، چه انسانی و چه تجهیزاتی از یک صخره به ارتفاع نزدیک به یک کیلومتر بالا برود. آنهم فقط در یک بار تلاش و بدون استراحت. پس او باید کل زیر و بم مسیر را بداند و بفهمد که در کجا، چه خطری وجود دارد یا در کجای مسیر باید از چه تکنیکی استفاده کند. طبیعی است که یکی دو تا نقطهی ترسناک هم در طول این صعود وجود دارد که میتواند باری دراماتیک به این مستند معرکه بدهد و آن را به فیلمی تبدیل کند که نفس شما را در سینه حبس میکند. بدون شک هیچ فیلمی در این لیست به اندازهی این یکی پر از هیجان نیست. چرا که سازندگان تمام مراحل صعودی را که ۳ ساعت و ۵۶ دقیقه طول میکشد، ضبط کردهاند و اثری مهیج ساختهاند.
برای رسیدن به فصل صعود، کمی مقدمه چینی لازم است. اما نه چندان زیاد؛ چرا که داستان اصلی همان جا است و نباید روی چیز دیگری تمرکز کرد. فیلمسازان اول کمی خود الکس را معرفی میکنند. ما در این مسیر با نامزد او آشنا میشویم که هیچ درکی از شرایط ندارد. او حتی نمیداند که معشوقش را چند ساعت بعد زنده خواهد دید یا نه. از سوی دیگر خود الکس را میبینیم که هم در لحظه زندگی میکند و هم برای آیندهاش برنامهریزی میکند. اما کار او آن قدر سخت و آن قدر خطرناک است، که ما اصلا به وجود این آینده شک میکنیم. قضیه زمانی پیچیده میشود که خودش را هم در شک و تردید میبینیم.
پس چرا او این کار را انجام میدهد؟ سازندگان فیلم که خود از صخرهنوردان و کوهنوردان حرفهای هستند به دنبال جوابی برای این سوال میگردند و آن را در چند قاب نهایی خود پیدا میکنند. همان جایی که الکس از موفقیت خود آن چنان شاد است که انگار نه یک قله را، بلکه تمام دنیا را فتح کرده و این جهان دیگر چیز تازهای برای عرضه کردن به او ندارد. انگار الکس با پا گذاشتن بر فراز قله از کالبد انسانی خود خارج میشود و لباس یک ابرمرد را بر تن میکند. انگار دیگر هیچ قانونی در هیچ جای دنیا بر او کارگر نیست و میتواند به هر چه که خواست برسد. البته اگر دیگر چیزی بتواند او را بیش از این موفقیت ارضا کند.
تصاویر فیلم خیره کننده است. نه تنها نفس مخاطب را سینه حبس میکند بلکه چشماندازی زیبا هم در برابر ما قرار میدهد. فکر کردن به این که هر لحظه ممکن است این چشمانداز زیبا تبدیل به قتلگاه جوانی معصوم شود، احساس متناقضی در آدمی بیدار میکند که در واقع از ذات دوگانهی طبیعت و جمع اضداد خبر میدهد؛ طبیعتی که هم میبخشد و هم جان میستاند، طبیعتی که هم زاینده است و هم سبب مرگ میشود. رسیدن به چنین دستاوردی، آن هم برای یک فیلم مستند با محوریت بالا رفتن از یک صخره، اصلا چیز کمی نیست.
«الکس جوانی است که قصد دارد از صخرهی ال کاپیتان بدون هیچ تجهیزاتی بالا برود. هیچ کس در دنیا تاکنون چنین کاری انجام نداده است؛ چرا که فقط یک لغزش کافی است که سبب مرگ صخرهنورد شود. بسیاری او را ملامت میکنند و او را فردی دیوانه میدانند اما الکس تمایل دارد که حتما این کار را انجام دهد. پس تحقیقاتش را برای صعود آغاز میکند …»
۳. ۱۲۷ ساعت (۱۲۷ Hours)
- کارگردان: دنی بویل
- نوع فیلم: داستانی
- بازیگران: جیمز فرانکو، کیت مارا
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۳٪
صخرهنوردی و زدن به دل طبیعت همیشه هم پر از افتخار نیست. همیشه داستان مردان و زنان دوستدار طبیعت به خوبی و خوشی پایان نمییابد و ختم به خیر نمیشود. گاهی اتفاقی در طول یک سفر رخ میدهد که از مرگ بدتر است و فرد یا افراد را مجبور به سختترین تلاشها برای ادامهی زندگی میکند و فرار از موقعیت میکند. دنی بویل به سراغ یکی از همین داستانهای واقعی رفته و قصهی مردی را گفته که تا آستانهی مرگ پیش میرود و زندگیاش را پای علاقهاش به صخرهنوردی و دوچرخه سواری میگذارد.
البته فیلمهای دیگر این فهرست هم به تلاش مردان و زنان برای زنده ماندن در برابر مشکلات طبیعت میپرداختند. اما تمرکز بیشتر آنها بر کسب افتخار بود و هیچکدام تا این اندازه دوربین خود را به دورن شخصیت اصلی نزدیک نمیکرد. دنی بویل تمایل دارد که از پس مصیبت پیش آمده، نقبی هم به درون شخصیتی بزند که فاصلهی اندکی تا مردن دارد اما ناگهان بازمیگردد و به جای جا زدن، به دنبال زندگی میگردد. از همه بدتر این که او در تمام مدت تحمل سختیها، تک و تنها است و کسی را هم در کنار خود ندارد. پس نه تنها این قصهی مبارزهی قهرمان داستان با یک چالش اساسی است، بلکه برای کارگردان و بازیگر آن هم با توجه به محدودیت لوکیشن و حضور تنها یک بازیگر، پر از چالش است.
تک افتادگی آدمی تنها در حالی که دردی طاقتفرسا را هم باید تحمل کند، در کنار عدم امکان تکان خوردن باعث شده تا قهرمان داستان «۱۲۷ ساعت» ساختهی دنی بویل به یکی از بیچارهترین قهرمانهای فیلمهای این فهرست تبدیل شود. بقیهی آدمهای گرفتار در طبیعت حداقل کسی را همراه خود داشتند یا فردی از مکان سفر آنها با خبر بود تا امیدشان به نجات از بین نرود. اما در این جا قهرمان درام نه تنها کسی را در کنارش ندارد، بلکه به هیچ کس هم از سفرش چیزی نگفته است.
پس در این جا با اثری از ژانر بقا روبه رو هستیم. در بسیاری از فیلمهای ژانر بقا، یا با قهرمانی فردی روبهرو هستیم یا با قهرمانهایی جمعی. هر دوی این موارد امکاناتی به لحاظ قصهگویی در اختیار فیلمساز قرار میدهد و محدودیتهایی هم با خود دارد اما این که دست شخصیت اصلی فیلمت را زیر سنگی بزرگ قرار دهی و امکان جم خوردن را از او بگیری، گزینههای داستانگویی تو را محدودتر از همیشه خواهد کرد. قهرمان «۱۲۷ ساعت» حتی وسیلهای مانند موبایل هم در اختیار ندارد تا با آن درخواست کمک کند. او فقط رویاها و خاطراتش را برای دوام آوردن در اختیار دارد و فقط میتواند به تلاش بیوقفهی خودش و روبهرو شدن با خطرات متکی باشد.
کارگردانی دینامیک دنی بویل توانسته به خوبی از پس نمایش مصیبتهای این مرد بختبرگشته بربیاید. او برای روایت این ۱۲۷ ساعت شکنجه در مدت زمان نزدیک به دو ساعت، تلفیقی از نماهای ذهنی و عینی را بر حسب شرایط روحی شخصیتش انتخاب کرده است؛ بدین معنا که وقتی شخصیت دل به رویا میبندد یا در آستانهی بیهوش شدن است از نماهایی ذهنی استفاده میکند و مثلا در پایان که مرد تصمیم میگیرد هرطور شده خود را نجات دهد، به تمامی از نماهای عینی استفاده کرده است.
بازی جیمز فرانکو در قالب شخصیت اصلی دیگر نقطهی قوت فیلم است. در این گونه فیلمها که همهی بار داستانگویی و عاطفی اثر بر دوش یک شخصیت است، نقشآفرینی بازیگر بسیار اهمیت دارد، چرا که در صورت لغزش بازیگر، با اثری معمولی طرف خواهیم شد.
«کوهنوری به نام رالف در گرند کنیون ایالات متحده در حال راهپیمایی و صخرهنوردی و دوچرخهسواری است. او لحظهای غفلت میکند و از شکافی به پایین سقوط میکند. این در حالی است که تخته سنگی عظیم روی یک دستش افتاده، آن را له کرده و امکان تکان خوردن را از او گرفته است …»
۲. شرپا (Sherpa)
- کارگردان: جنیفر پیدام
- نوع فیلم: مستند
- محصول: ۲۰۱۵، استرالیا و نپال
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۶ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۸٪
شرپا، اصطلاحی است که به بخشی از مردم بومی نپال اطلاق میشود که در ازای دریافت مبلغی پول به کوهنوردان کمک میکنند تا از قلل مرتفع صعود کنند. این مردمان به دلیل زندگی در دامنهی این کوهها و همچنین تجربهی زیاد در صعود به کوههای مختلف، افراد بسیار به درد بخوردی به حساب میآیند و علاوه بر حمل وسایل کوهنوردان و کارهایی از این قبیل، به آنها دربارهی صعود به یک قله و نحوهی انجام دادن آن مشاوره هم میدهند. معروفترین شرپای تاریخ هم تنزینگ نورگای است که به سر ادموند هیلاری کمک کرد تا برای اولین بار کوه اورست را فتح کند و نامش خودش را در کتابهای رکورد ثبت کرد. شرپا به معنای مردمان شرقی است.
تمام فیلمهای فهرست داستان زندگی مردمانی از مغرب زمین است که قصد دارند به جایی سفر کنند و از قلهای بالا روند. فیلمها آنها را مانند ابرقهرمانانی تصویر میکنند که نه به کمک کسی نیاز دارند و نه از چیزی میترسند. غافل از این که این گونه نیست و آنها فقط شخصیت اصلی داستان بودند و دیگرانی که در کنارشان به همان اندازه زحمت میکشیدند، در حاشیه قرار میگرفتند. در این جا خانم جنیفر پیدام شرپاها را در مرکز قاب قرار داده و مانند فیلم «کوهستان» که ادای دینی به طبیعت و رشته کوههایش بود، به مردم بومی همراه کوهنوردان ادای دین کرده و نامهای عاشقانه برای آنها نوشته است؛ برای کسانی که در نبودشان قطعا هیچ فتحی صورت نمیگرفت و جهان کوهنوردی اکنون حال و هوای کاملا متفاوتی داشت.
او برای رسیدن به هدفش حادثهای را در سال ۲۰۱۴ انتخاب میکند که زندگی عدهای شرپا را به خطر انداخت. اما فقط از آن حادثه بهانهای میسازد تا از همه چیز، حتی شیوهی زندگی آنها و آیینها و باورهایشان بگوید. آن حادثه دریچهای میشود به سوی تاکید بر اهمیت آنها در زندگی کوهنوردان. در این جا البته خطری هم فیلم را تهدید میکند؛ ممکن بود که فیلمساز با دیدی اگزوتیک به آنها نزدیک شود و در واقع زندگی آنها را به گونهای تعریف کند که وابسته به زندگی کوهنوردان به نظر برسد. یعنی جوری مستندش را به پیش ببرد که انگار آنها هیچ هویت متمایزی ندارند و شخصیتشان در مجاورت با غربیهای کوهنورد تعیین میشود.
اگر چنین اتفاقی میافتاد قطعا فیلم «شرپا» سر از این لیست در نمیآورد و فیلم خوبی نبود. کارگردان حواسش بوده که برای آنها ارزشی مانند یک انسان با هویتی یگانه قائل شود و همان گونه به زندگی ایشان بپردازد که واقعا هستند. به همین دلیل هم میتوان فیلم «شرپا» را نامهی عاشقانهای به مردمانی نامید که بیشترین بار افتخارآفرینی کوهنوردان را به دوش میکشند.
ایدهی ساخته شدن فیلم البته در ابتدا چیز دیگری بود. قرار بود که رقابت آنها با کوهنوردان برای فتح قلههای مختلف و البته روشهای کسب درآمدشان زیر ذرهبین قرار گیرد. این گونه مخاطب میتوانست فقط دیدی انسانی نسبت به آنها پیدا کند که مانند هر شخص دیگری در هر گوشهی این کرهی خاکی تلاش میکنند که پولی درآورند و زندگی کنند و فقط مکان زندگی آنها معمولی نیست. اما این برای کارگردانی عاشق کوهنوردی و طبیعت کافی نبود. او چیز دیگری میخواست و در نهایت هم دوربینش را به شکل دیگری به آنها نزدیک کرد.
«شرپا بر زندگی فوربا تاشی تمرکز دارد که تاکنون ۲۱ با موفق شده قلهی اورست را فتح کند و اکنون هم در حال راهنمایی یک گروه نیوزیلندی است. خانوادهی تاشی دوست ندارند که او مدام در دامنهی اورست به سر برد و زندگیاش را برای درآوردن پول به خطر بیاندازد. از همین جا فیلم سری به آیینها و آداب و رسوم زندگی شرپاها میزند و به رابطهی آنها با کوهستان میپردازد. در این بین و در جریان یک حادثه، ۱۶ شرپا جان خود را از دست میدهند و …»
۱. لمس کردن خلاء (Touching The Void)
- کارگردان: کوین مکدونالد
- نوع فیلم: مستند- داستانی
- بازیگران: برندن مککی، نیکلاس آرون
- محصول: ۲۰۰۳، انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
قطعا فیلم اول چنین فهرستی باید جادویی درون خود داشته باشد. جادویی که شما را مجاب کند که حتما استحقاق این جایگاه را دارد. آثار معرکهای را یکی یکی مرور کردیم و فیلمهای مختلفی را زیر ذرهبین بردیم. هر کدام از آنها برگی از تاریخ کوهنوردی را ورق میزد که یا در یک رشته کوه سرشناس اروپایی میگذشت یا در کنار یک صخرهی معروف آمریکایی جریان داشت یا در بهشت کوهنوردان، یعنی هیمالیا اتفاق میافتاد، داستانها هم قصههایی از زندگی شوالیههایی بود که برای افتخار میجنگیدند و آمادهی رو در رویی با هر خطری بودند. اما هنوز هم خطراتی وجود دارد که شاید هیچ آدمی آمادهی روبهرو شدن با آن نیست؛ خطری که در این فیلم گریبان یکی از قهرمانان را میگیرد.
در این جا سازندگان به سراغ داستانی تلخ رفتهاند که در رشتههای کوههای آند واقع در آمریکای جنوبی میگذرد و مستندی داستانی از دو کوهنورد تعریف کردهاند که برای رسیدن به اوج لذتی که فقط خودشان درکش میکنند، جانبازی میکنند. از این جهت این جانبازی اهمیت دارد که فتح قلهی مورد نظر اصلا شبیه به فتح قلههای دیگر حاضر در فهرست افتخار آفرین نیست و فقط به همان لذتی ارتباط دارد که فقط کوهنوردان قادر به فهمش هستند. اما هیچکدام از این موارد به آن جادوی مورد اشاره ربطی ندارد؛ آن جادو تصمیمی اخلاقی و حیاتی است که یکی از شخصیتها در یک نقطهی حساس باید بگیرد.
در این جا هم با اثری طرف هستیم که میتوان آن را ذیل ژانر بقا دستهبندی کرد. بسیاری از فیلمهای این ژانر اقتباسی از حوادث واقعی هستند. همین الان میتوانید به این لیست سر بزنید و هر فیلمی را که به دست و پا زدن عدهای برای زنده ماندن میپردازند، مرور کنید. با مرور فیلمها متوجه این نکته شوید که این ژانر تا چه اندازه به اتفاقات واقعی وابسته است. اما «لمس کردن خلا» دوست ندارد که فقط به دوام آوردن آدمها بپردازد و از این بگوید که آنها در پایان زنده میمانند یا نه. قرار است این زنده ماندن به تصمیمی ربط پیدا کند که روی دیگری از زندگی کوهنوردان را به نمایش میگذارد.
خلاصه که داستنن این مستند به جنبههای عمیق انسانی نظیر شناخت تواناییهای او و قدرتش در تصمیمگیری گره خورده است. دو انسان در برابر عظمت یک محیط یخزده و جدال با طوفانی سهمگین باید تصمیمی اخلاقی بگیرند و اگر چنین کنند و نجات یابند تا لحظهی آخر عمر با عواقب وجدانی و اخلاقی آن باید زندگی کنند.
از سوی دیگر مستند «لمس کردن خلا» دوباره دربارهی تمام مردان و زنانی است که این سبک از زندگی با تمام خطراتش را دوست دارند و بدون آدرنالین آن نمیتوانند زندگی کنند. افرادی که مبارزه با محدودیتهای جسم انسانی را دوست دارند و از آن به عنوان پدیدهای برای خودشناسی استفاده میکنند، هر چند حین تماشای فیلم ممکن است با خود خیال کنید که چنین زندگی پر از خطری ارزشش را ندارد.
قدرت کوبندگی فیلم از همین مستند بودن اتفاقات سرچشمه میگیرد. این که سازندگان با تحقیقی کامل از آن چه که بر زندگی کوهنوردان گذشته، به سراغ ساختن فیلم رفتهاند و سعی کردهاند جنبههای انسانی و اخلاقی ماجرا را در کنار تلاش برای دوام آوردن و ادامهی زندگی به تصویر بکشند. فقط کافی است، در آن زمانی که به لحظهی تصمیم حیاتی یکی از شخصیتها میرسید، خود را به جای او بگذارید تا درک کنید که مستند بودن اتفاقات و آگاهی از واقعی بودنش چه تاثیر مهیبی بر شما دارد.
«سال ۱۹۸۵. دو کوهنورد به یکی از بلندترین قلههای رشته کوههای آند صعود میکنند. در حین فرود از قله پای یکی از آنها آسیب میبیند و این در حالی است که هر دو به وسیلهی طنابی به هم وصل هستند. از آن سو طوفانی در راه است و هر دو باید خود را نجات دهند. حال فرد سالم باید تصمیم بگیرد که طناب را ببرد و دوستش را رها کند یا نه …»