هدف بسیاری از فیلمها فراهم کردن فرصتی برای فرار از واقعیت است، ولی سینما میتواند راهی شگفتانگیز برای فیلمسازها باشد تا به دغدغههای روحی انسان بپردازند و اضطرابها و نگرانیهای عمیق مخاطب را چون آینه بهسمت او منعکس کنند.
چه چیزی بیشتر از «بحران وجودی» (Existential Dread) روح بشریت را آزار میدهد؟ به زبان ساده، بحران وجودی یعنی ترس از مرگ، ولی این بحران به پی بردن به معنای زندگی، چالش پشتسر گذاشتن روزمرگی و جایگاه انسان در کائنات نیز اشاره دارد.
از زمان تولد سینما، فیلمهای بسیاری با این مفاهیم و ایدههای عمیق دستوپنجه نرم کردهاند، ولی در ادامه ۱۰ فیلم معرفی شدهاند که بعد از تماشایشان، شب بیدار میمانید و دربارهی وضعیت زندگی، جهان و همهچیز فکر میکنید.
برخی از این فیلمها کمدیهای سبکسرانه و آثار گیشهپسند هستند و برخی دیگر درامهای سنگین که در مقیاسی کوچک یا کیهانی به مفهوم وجودیت میپردازند، ولی این فیلمها، با وجود تفاوت سبک و حالوهوایشان، به این مسئله میپردازند که زنده بودن و از آن مهمتر، زندگی کردن یعنی چه.
با وجود اینکه این فیلمها عالی هستند، ولی بسیاری از افراد پس از تماشایشان حس اضطراب شدید نسبت به آیندهی خود پیدا خواهند کرد، طوریکه شاید این نیاز را در وجود خود حس کنند تا در برابر ورطهی بیانتهایی که کائنات باشد، از ته دل فریاد بکشند.
۱۰. روز گراندهاگ (Groundhog Day)
- سال انتشار: ۱۹۹۳
- کارگردان: هارولد ریمیس (Harold Ramis)
در «روز گراندهاگ»، یکی از بهترین کمدیهای اگزیستانسیالیستی تمام دوران، فیل کانرز (Phil Connors)، گزارشگر آبوهوای بداخلاق (با بازی بیل موری (Bill Murray))، در یک چرخهی زمانی ۲۴ ساعته گیر میافتد و بهموجب آن، مجبور است روزی یکسان را بارها پشتسرهم زندگی کند.
با اینکه این زمینهی داستانی بهانهای برای پرداختن به رابطهی عاشقانهای حالخوبکن بین فیل و تهیهکنندهاش ریتا هانسون (Rita Hanson) است، این فیلم در اصل استعارهای بسیار قوی از روزمرگی دردناکی است که انسانهای بسیاری باید با آن دستوپنجه نرم کنند.
در این فیلم، فیل مجبور است روزی یکسان را پشتسرهم زندگی کند، ولی زندگی تکراری وحشتناکی که با آن روبروست، تفاوت چندانی با زندگی واقعی بسیاری از آدمها ندارد، چون آنها هم باید در کمال کسالت روتینی تغییرناپذیر را تکرار کنند.
از همه مهمتر، «روز گراندهاگ» هشداری مهم هم برای فیل و هم برای مخاطب است: هشدار دربارهی اینکه اگر در راستای بهبود خود و انسانی خوب بودن تلاش نکنید، زندگی ممکن است آنقدر یکنواخت شود که فرق بین امروز و دیروز را تشخیص ندهید.
اگر درگیر روزمرگی باشید و تصمیم بگیرید این فیلم را تماشا کنید، یا از تماشای آن انگیزه خواهید گرفت یا در عمق درماندگی فرو خواهید رفت.
۹. ۲۰۰۱: اودیسهی فضایی (۲۰۰۱: A Space Odyssey)
- سال انتشار: ۱۹۶۸
- کارگردان: استنلی کوبریک (Stanley Kubrick)
فیلمهای علمیتخیلی توانایی این را دارند تا طوری به بحران وجودی بشریت بپردازند که هیچ سبک دیگری توانایی آن را ندارد؛ معمولاً سادهترین راه آثار علمیتخیلی برای این کار این است که توجه ما را به این حقیقت جلب کنند که کرهی زمین، و متعاقباً ما انسانها، در مقیاس کائنات چقدر کوچک و بیاهمیت به نظر میرسیم.
با اینکه فیلمهای علمیتخیلی بسیاری در طی گذر دههها به این درونمایه پرداختهاند، ولی هیچ فیلمی از لحاظ عمق و ظرافت پرداخت به این درونمایه از «۲۰۰۱: اودیسهی فضایی» کوبریک پیشی نگرفته است.
در گذر از یک نما به نمای دیگر، کوبریک پیشرفت بشریت را از اکتشاف ابزار ساده در دوران ماقبلتاریخ تا ساختن ماهوارههایی که دور زمین میچرخند خلاصه میکند. این تصمیم نهتنها گذر سریع زمان را نشان میدهد، بلکه به ما یادآوری میکند هرکداممان فقط میتوانیم شاهد بخش بسیار بسیار کوچکی از تاریخ کرهی زمین باشیم.
در قسمتی دیگر، کوبریک به احتمال تهدید شدن بشریت از جانب هوش مصنوعی یا پیشی گرفتن هوش مصنوعی از بشریت میپردازد و اعتراف میکند که دانش ما دربارهی دنیا در مقیاس وسیع چقدر کم است.
فیلمهای کمی هستند که بتوانند بهاندازهی «۲۰۰۱» کاری کنند که آزردگیهای روزمرهیتان بیاهمیت به نظر برسند و باعث شوند به این پی ببرید که در مقیاس تاریخ کائنات، عمر شما در حد یک پلک زدن است.
۸. داستان اسباببازی ۳ (Toy Story 3)
- سال انتشار: ۲۰۱۰
- کارگردان: لی آنکریچ (Lee Unkrich)
اگر کسی به شما گفت که مجموعهی «داستان اسباببازی» بزرگترین اثر اگزیستانسیالیستی جریان اصلی هالیوود است، فکر نکنید دارد شوخی میکند. این مجموعه از همان ابتدا به رنج معنوی انسانها و اسباببازیهای پلاستیکی پرداخته و در قسمت سوم مجموعه این پرداخت به حد نهایت خود رسید.
با اینکه این فیلمها از لحاظ بصری زیبا و از لحاظ داستانی سرگرمکننده هستند، همیشه یک پیام زیرپوستی غمانگیز در بطن آنها جریان دارد: اینکه همهی اسباببازیها محکوم به این هستند که روزی از جانب صاحبشان به دست فراموشی سپرده شوند یا حتی دور انداخته شوند.
در بازهی زمانیای که بهقدر کافی طولانی باشد، همه اهمیت خود را از دست میدهند و فرسایش پیدا میکنند. در «داستان اسباببازی ۳»، این پیام بهشکلی تحتاللفظی منتقل میشود: اسباببازیها روی تسمهی نقاله در حال حرکت به سمت کورهی آتش هستند تا در آنجا نابود شوند. آیا این تسمهی نقاله استعاره از زندگی و کورهی انتهای آن استعاره از مرگ نیست؟ شاید فکر کردن به اینکه اولین قسمت «داستان اسباببازی» ۲۵ سال پیش منتشر شد، خودش بهخوبی این پیام را منتقل کند.
نبوغ آثار این مجموعه این است که برای همه بهنحوی قابل همذاتپنداری هستند.
شاید شما هم پا به پای اندی بزرگ شدید، یا شاید شما هم مجبور بودید شاهد ترک کردن فرزندانتان از خانه باشید و تجربهای مشابه با خداحافظی دردناک اندی با وودی داشتید، یا شاید مثل «داستان اسباببازی ۴»، با مقولهی هویت و جایگاهتان در دنیا دستوپنجه نرم کردید.
البته طبق معمول پیکسار اجازه نمیدهد این درونمایههای سنگین به حس مفرح ماجراجویی داستان و دوستداشتنی بودن شخصیتها غلبه کند.
۷. فضای اداره (Office Space)
- سال انتشار: ۱۹۹۹
- کارگردان: مایک جاج (Mike Judge)
«فضای اداره»، فیلم کمدی کلاسیک اقلیتپسند، علاوه بر اینکه بهشدت خندهدار است، یکی از قابلهمذاتپنداریترین و تاثیرگذارترین فیلمهای ساختهشده دربارهی تجربهی کار کردن در محیط اداره یا هر شغل روحکش دیگری است.
کمدی سیاه و تند و تیز مایک جاج روی گروهی از کارمندان اداره تمرکز میکند که از زندگی شخصی و حرفهایشان ناراضی هستند و بخش زیادی از کمدی پوچگرایانهی فیلم از تشریفات ضد انسانی محیط اداره نشات میگیرد. همانطور که پیتر، شخصیت اصلی فیلم (با بازی ران لیوینگستون (Ron Livingston)) میگوید:
«عمر ما روی زمین خیلی طولانی نیست! ما قرار نبود اینجوری سپریش کنیم. انسانها قرار نبود کل روز رو توی یه اتاقک کوچولو بشینن و به صفحهی کامپیوتر خیره بشن، فرمهای بیفایده رو پر کنن و به وراجیهای هشتتا رییس دربارهی بیانیهی ماموریت گوش بدن.»
اگر تا به حال کسی اصطلاح «انگار به تب اول هفته دچار شدی» را در قبال شما به کار برده، تماشای «فضای اداره» برایتان تجربهای آرامشبخش و متحولکننده خواهد بود.
اگر در شغلی گیر افتادهاید که از آن متنفرید و دائماً مزخرفات دیوانسالارانه دست و پایتان را میبندند و مافوقهای از دماغ فیل افتاده تکتک حرکاتتان را زیر نظر دارند، «فضای اداره» هم برایتان بامزه خواهد بود، هم اندکی شما را به وحشت خواهد انداخت.
البته امید میرود که این فیلم الهامبخش شما نباشد تا مثل شخصیتهای داخل آن شروع به دزدی از کارفرمایتان کنید، ولی اگر این فیلم باعث شود که به سمی بودن فرهنگ ادارات واقف شوید و در محیطی بهتر دنبال کاری رضایتبخشتر بگردید، به هدف خود رسیده است.
۶. مردی جدی (A Serious Man)
- سال انتشار: ۲۰۰۹
- کارگردان: برادران کوئن (Joel & Ethan Coen)
فیلم کمدی/درام «مردی جدی» از برادران کوئن که باید خیلی بیشتر از اینها به آن توجه میشد، دربارهی استاد فیزیک یهودی به نام لری گوپنیک (Larry Gopnik)، با بازی عالی مایکل استولبارگ (Michael Stuhlbarg) است که سعی دارد بدبیاریهای دائمش را بهنوعی با باورهای مذهبیاش آشتی دهد.
زن لری از او درخواست طلاق کرده، شخصی ناشناس سعی دارد ترفیع گرفتن او در شغلش را دچار اختلال کند، استاد یک دانشجوی رفوزه از او باج میگیرد و او کل پولش را از دست میدهد.
در نهایت نتیجهای که فیلم به آن میرسد این است که تلاش برای استخراج معنی از جهانی بیرحم – یا شاید هم بیتفاوت – بیفایده است و در نظر گرفتن این مسئله کمبودی است که بیشتر مذهبهای مدرن از آن رنج میبرند.
لری در رابطه با بدبیاریهایش از چند خاخام مشورت میگیرد، ولی آنها فقط یک سری پاسخ سطحی و بیمایه به او میدهند که هیچ بینش عمیقی در رابطه با موقعیتش به او نمیدهد و حس راحتی در او ایجاد نمیکند.
در نهایت پایان مبهم فیلم هرچه بیشتر روی پیشبینیناپذیر بودن جریان زندگی تاکید میکند؛ در هر لحظه، ممکن است هرکداممان خوشاقبالی بزرگ یا بدبختی بزرگی را تجربه کنیم و هیچ راهی برای پیشبینی آن وجود ندارد.
۵. داستان یک شبح (A Ghost Story)
- سال انتشار: ۲۰۱۷
- کارگردان: دیوید لوری (David Lowery)
فیلم درام ماوراءطبیعهی دیوید لوری از بودجهی کمش – حدود ۱۰۰ هزار دلار – نهایت استفاده را میبرد و از زمینهی داستانیاش که بهطور گولزنندهای ساده است، نهایت احساسات را استخراج میکند.
سرچشمهی ایدهی «داستان یک شبح» بحران وجودیای است که خود دیوید لوری تجربه کرد؛ داستان آن دربارهی مردی است که به تازگی فوت کرده (با بازی کیسی افلک) و در لباس شبحی که پارچهای سفید روی خود انداخته، در کرهی زمین سرگردان است.
با اینکه ماهیت فیلم خیالپردازانه است، ولی هدف آن اکتشاف رنج فقدان با رویکردی قابلهمذاتپنداری و چندوجهی است. اساساً فیلم از زاویهی دید مردی دنبال میشود که پس از مرگ باید تماشا کند که همسرش (با بازی رونی مارا (Rooney Mara)) چطور با مرگش کنار میآید و همزمان چرخ جهان چطور بدون وجود او میچرخد.
شاید ایدهی فیلم از بعضی لحاظ سبکسرانه باشد، چون بازیگر برندهی اسکارش را اساساً زیر یک ملحفهی سفید مخفی میکند، ولی در عینحال فیلم بسیار حسبرانگیز است و کاری میکند مخاطب آخر شب دربارهی مرگ و قطعیت آن فکر کند.
۴. پسربچگی (Boyhood)
- سال انتشار: ۲۰۱۴
- کارگردان: ریچارد لینکلیتر (Richard Linklater)
فیلم برندهی اسکار ریچارد لینکلیتر به معنای واقعی کلمه دربارهی گذر زمان است. این فیلم در بازهی زمانی ۱۲ سال فیلمبرداری شده، برای همین در طول فیلم شاهد بزرگ شدن میسون (Mason)، شخصیت اصلی آن، پابهپای الار کولترین (Ellar Coltrane)، بازیگر او هستیم.
سفر زندگی میسون امیدوارکننده است – با اینکه بیش از یک دهه از زندگیاش در عرض سه ساعت خلاصه شده است – ولی احتمالاً داستان زندگی مادرش اولیویا (با بازی پاتریشیا آرکت (Patricia Arquette) که برای ایفای نقش در این فیلم اسکار برد) است که حس بحران وجودی را در مخاطب ایجاد خواهد کرد.
در بهیادماندنیترین صحنهی فیلم، همچنان که میسون آماده است تا به دانشگاه برود، اولیویا شروع به گریه کردن میکند، چون ناگهان متوجه میشود که چقدر زندگیاش زود گذشت و اکنون سریعتر از آنچه فکر میکرد، به مرگ نزدیک شده است.
او در یک خط دیالوگ زیبا و در عینحال بیرحم، حسش را بیان میکند: «فکر میکردم [زندگی] بیشتر از این باشه.» (I Just Thought There Would Be More)
برای هر مادر و پدری که فرزندش بهتازگی «از لانه خارج شده باشد»، این صحنه چند برابر تاثیرگذارتر است، ولی برای بقیه هم این صحنه یادآور این است که زندگی گاهی در یک چشم به هم زدن تمام میشود.
۳. مرثیهای برای یک رویا (Requiem for a Dream)
- سال انتشار: ۲۰۰۰
- کارگردان: دارن آرونوفسکی (Darren Aronofosky)
درام استادانهی دارن آرونوفسکی احتمالاً یکی از افسردهکنندهترین فیلمهایی است که در عمرتان خواهید دید؛ این فیلم تصویرسازیای آزاردهنده از کاری است که مصرف مواد مخدر با روح و روان انسان انجام میدهد.
در ابتدا، «مرثیهای برای یک رویا» با سبک بصری و موسیقی خاصاش که یادآور کانال MTV است، شما را وارد دنیایش میکند، اما بعد در نیمهی دوماش زمین زیر پایتان را خالی میکند، چون در این بخش چهار شخصیت اصلی بهشکلی برگشتناپذیر غرق در اعتیاد میشوند.
با اینکه هر چهار شخصیت از حوادث فیلم جان سالم به در میبرند، سرنوشت وحشتناکشان نشان میدهد که تلاش وقفهناپذیر برای پر کردن خلاء معنوی چه اثر مخربی میتواند روی زندگی انسان داشته باشد.
یکی دیگر از پیامهای فیلم این است که عملکرد جامعهی مدرن در زمینهی کمک به افرادی که از مشکلات روانی رنج میبرند چقدر ضعیف است، خصوصاً از راه قوس داستانی تراژیک شخصیت سارا (با بازی الن برستین (Ellen Burstyn)) که سرنوشت تاریکش ممکن است برای هرکدام از ما پیش بیاید.
۲. نمایش ترومن (The Truman Show)
- سال انتشار: ۱۹۹۸
- کارگردان: پیتر ویر (Peter Weir)
بعضی فیلمها هستند که باعث میشوند از خود بپرسید دارید با زندگیتان چهکار میکنید، اما بعضی فیلمها هستند که باعث میشوند فکر کنید آیا زندگیتان اصلاً واقعی است یا دروغی محض؟
یک سال پیش از اینکه «ماتریکس» همه را مجبور کرد تا در نظر بگیرند شاید در حال زندگی در یک شبیهسازی باشند، «نمایش ترومن» احتمالی شومتر را در نظر گرفت: در این فیلم، ترومن بوربنک (Truman Burbank)، شخصیت اصلی که جیم کری نقشاش را بازی میکند، بدون رضایت یا آگاهی خودش، در حال ایفای نقش در یک برنامهی تلویزیونی واقعنمای (Reality TV) ۲۴ ساعته است که با دقت فوقالعاده زیاد طراحی شده است.
«نمایش ترومن» علاوه بر اینکه تب تلویزیون واقعنما را با دقتی مثالزدنی پیشبینی کرد، بینندگان را ترغیب کرد دربارهی ماهیت واقعیتی که خودشان در آن زندگی میکنند – یا بهطور کلی مفهوم «واقعیت» – عمیقاً فکر کنند.
ما همه لحظاتی را تجربه کردیم که کمی تا قسمتی عجیب به نظر میرسند، انگار که یک نفر در حال تماشا کردن تکتک حرکات ماست. البته افراد کمی هستند که با استناد بر این حس، نتیجهگیری کنند که در دنیایی ساختگی زندگی میکنند، ولی با این حال فکر کردن به آن بسیار اضطرابآور است.
غیر از این، یک اختلال روانی به نام «توهم نمایش ترومن» (Truman Show Delusion) وجود دارد که به کسانی اطلاق میشود که فکر میکنند شخصیت اصلی یک نمایش تلویزیونی واقعنما هستند.
۱. کلیک (Click)
- سال انتشار: ۲۰۰۶
- کارگردان: فرانک کوراکی (Frank Coraci)
با اینکه «کلیک» بهعنوان یکی از کمدیهای استاندارد آدام سندلر (Adam Sandler) تبلیغ شد، خود فیلم با رویکردی که بهشکل غیرمنتظرهای تاثیرگذار است، با درونمایههای اگزیستانسیالیستی سنگینی همچون میرا بودن و پشیمانی سر و کار دارد.
اشکال ندارد؛ اعتراف کنید: «کلیک» شما را به گریه انداخت.
موضوع فیلم این است که آدام سندلر کنترلی جادویی دریافت میکند که به او اجازه میدهد لحظات خستهکننده یا دردناک زندگی را روی دور تند پشتسر بگذارد، ولی پشت این ایده، مکاشفهای شوکهکننده قرار دارد: هر چیزی که زندگی برای عرضه دارد، ارزشمند است.
زندگی حتی در خستهکنندهترین و روزمرهترین حالتش هدیهای ارزشمند است که ارزش زندگی کردن دارد. کنترل جادویی داخل فیلم استعارهای مناسب از این است که چقدر راحت میشود در انتظار لحظات برجسته و نقاط اوج زندگی، لحظات عادی و روزمرهی زندگی را در کمال بیخیالی پشتسر گذاشت و ارزششان را ندانست.
«کلیک» هشدار میدهد که اگر مواظب نباشید، روزی پیر خواهید شد و بابت تمام وقتی که در جوانی هدر کردید، بابت تمام وقتی که پیش عزیزانتان نگذراندید، غصه خواهید خورد.
فیلم یادآور این ضربالمثل قدیمی است: وقتی کسی در بستر مرگ افتاده، هیچگاه آرزو نمیکند که ایکاش زمان بیشتری را در اداره میگذراند. شاید «کلیک» در انتقالش ظرافتمندانه نباشد، ولی آن را بهشکلی فوقالعاده احساسی منتقل میکند.
منبع: Whatculture.com