اگر با بحثهای سینمایی سر و کار داشته باشید، به احتمال زیاد اصطلاح مولف (Auteur) به گوشتان خورده است. این اصطلاح خیلی در بحثهای سینمایی مطرح میشود اما چندان دربارهی معنی آن صحبت نمیشود. پس برای آنهایی که نیازی نیست تا نظریهی مولف را در مدرسه یا جای دیگر یاد بگیرند، این اندیشه میتواند چیز مرموزی باشد. شاید بعضیها موفق شده باشند تا برخی برداشتهای مبهم مرتبط با این مفهوم را کنار هم قرار دهند اما شما ابدا شگفتزده نخواهید شد وقتی بشنوید از کسی مثل کوئنتین تارانتینو با عنوان مولف یاد میشود. با این حال این مفهوم محل بروز برداشتهای نادرست فراوانی است و باید توضیح درستی دربارهی آن داد.
باید به این مهم نیز اشاره کرد که بحثهای جنجالی زیادی بر سر نظریهی مولف وجود دارد. به طرق گوناگونی، این موضوع به یک امر پرطرفدار تبدیل شده و افتخار بزرگی برای یک سینماگر به حساب میآید. این امر نشان میدهد که کارگردان امضای خودش را دارد و بینشی دارد که بر روی فیلم تاثیر میگذارد. اما همهی افراد اینچنین به موضوع نگاه نمیکنند. تصوری فردگرایانه نسبت به این عبارت وجود دارد و دربارهی این موضوع بحث میکنند که مولف تقریبا به تنهایی مسئولیت اثری را که به شکل فیلم ساخته میشود، بر عهده دارد. پس اگر شما از آن دسته آدمها هستید که محل یک گفتوگو را صرفا به این خاطر که نمیدانستید مولف کیست، ترک کردهاید، این نوشته برای شما است. این نوشته کلاس فشردهای است برای آشنایی با مبانی نظریهی مولف و اینکه یحتمل چه کسی مولف است و چه بحثهایی دربارهی آن میشود.
چه چیزی یک کارگردان را به مولف تبدیل میکند؟
عبارت اوتور (Auteur) واژهای فرانسوی است که به معنی مولف یا نویسنده است. وقتی از کارگردانی با عنوان مولف یاد میکنیم، منظورمان این نیست که او فیلمنامهی اثر را نوشته است بلکه آنها را به دلیل مهمتری یک مولف فیلم مینامیم. مولف نامیدن کسی بر این مفهوم دلالت میکند که دید هنری و احاطهی متمایز آنها بر فیلم آنچنان قدرتمند است که آنها را میتوان به تنهایی به عنوان مسئول نهایی اثر شناخت. بیشتر اوقات این واژه به کسانی اشاره دارد که سبک منحصربه فرد و شاخصی دارند افرادی مثل آلفرد هیچکاک یا دیوید لینچ.
همانگونه که شاید از این واژه تصور کنید، ریشهی نظریهی مولف به کشور فرانسه و سالهای۱۹۵۰ برمیگردد. این نظریه بر اساس فرضیهای است که توسط فرانسوا تروفو مطرح شد. کسی که استدلال کرد که بسیاری از کارگردانها صرفا از رمانها اقتباس میکنند و از روی آنها فیلم میسازند بدون آن که حتی ذرهای تاثیر بر روی آن بگذارند. این اندیشه به این موضوع اشاره دارد که کارگردانهایی که تاثیری محسوس بر روی فیلمهایشان میگذارند، نسبت به دیگران برتری دارند. آنها در واقع به مولف یک فیلم تبدیل میشوند. منتقد فیلم آمریکایی اندرو ساریس عهدهدار ترویج این عبارت در بین افراد انگلیسیزبان شد که با مقالهای به قلم او با عنوان «یادداشتهایی دربارهی نظریه مولف» (Notes on The Auteur Theory) انجام گرفت.
این ساریس بود که معیارهایی را بر اساس نوشتهی تروفو در باب این نظریه ابداع کرد. او استدلال کرد که مولفها نیازمند صلاحیت فنی، خصوصیت متمایز و معنی درونی هستند. با در نظر گرفتن این موارد، میتوان از کارگردانهایی مثل جیمز گان یا مایکل بی نام برد که واجد چنین شرایطی نیستند. شاید آنها خصوصیت متمایزی داشته باشند، اما پرسشهایی دربارهی صلاحیت فنی آنها وجود دارد و یقینا فاقد معنی درونی هستند. در طرف مقابل، میتوان به کارگردانهایی نظیر گرتا گرویگ، بری جنکینز و یورگوس لانتیموس اشاره کرد که با لحاظکردن موارد مذکور، میتوان آنها را در دستهی کارگردانهای مولف قرار داد. (سوای افرادی مثل اسکورسیزی یا تارانتینو که همیشه نامشان مطرح میشود).
چه بحثهایی دربارهی این نظریه وجود دارد؟
ساریس وقتی به گذشته نگاه میکرد، روزهایی را به یاد میآورد که جدلهایی اساسی بر سر این نظریه در میگرفت و دربارهی آن روزها میگوید: «ما سرافرازانه میجنگیدیم». دلیل آن که افراد زیادی مخالف این اندیشه هستند، این است که تعداد زیادی از افراد وجود دارد که بر روی یک فیلم کار میکنند. پس اینکه صرفا حق تالیف اثر را برای یک نفر در نظر بگیری، بیانصافی است. دیوید فینچر که خودش به عنوان یک کارگردان مولف شناخته میشود، دربارهی علت مخالفت با اندیشهی مولفگرایی اینگونه میگوید: «من اساسا حس نمیکنم کسی بتواند صراحتا اعلام کند که همهی کسانی که پشت صحنهی یک فیلم کار میکنند، در واقع مرهون اندیشهی یک نفر است».
نظریهی مولف جایگاه مهمی در تاریخ فیلم دارد به این دلیل که نقش عظیمی در مدیوم ایفا کرد تا در نهایت به عنوان شکلی از هنر جدی گرفته شد. تعداد زیادی از فیلمهایی که قبل از سالهای دههی ۱۹۵۰ ساخته شدهاند، برای ما گمشده هستند آن هم به دلیل اتخاذ روش بیملاحظه در فیلمسازی. بنابراین، وضعیت کنونی فرهنگ فیلم مدیون این نظریه است به این دلیل که به ما کمک کرد تا به این جایگاه تحسینآمیز برسیم. با این حال وجود این حقیقت غیرقابل انکار است که نظریهی مولف به جای اینکه دربارهی خود نظریه صحبت بکند، دربارهی ارزشهای غربی فردگرایی صحبت میکند. نظریهی مولف فیلمها را ارزشمندتر نکرد. فیلمها تغییر کردند آن هم صرفا به این دلیل که فرهنگهای غربی تاکید زیادی روی اندیشهی دستاوردهای فردی داشتند.
چه دوستش داشته باشید یا نه، نظریهی مولف به شکلی استوار در بحثهای سینمایی و فیلمسازی ریشه دوانده است. این نظریه میتواند ابزاری جالب توجه باشد وقتی دربارهی کارگردانهایی حرف میزنیم که فیلمهایشان سبک متمایزی دارند تا جایی که دیگر صحبت از این نظریه شکل افراطی به خودش نگیرد. مخصوصا با در نظر گرفتن این موضوع که بسیاری از کارگردانها همکاران ثابتی در بخشهای مختلف مثل تصویربرداری و آهنگسازی دارند که میخواهند بالاتر از خودشان به آنها اعتبار بدهند.
منبع: Movieweb